خاطرات یک آرایشگر, نوشته‌های من

بزرگنمایی پوچ و توخالی

شاید نباید این را بگویم، ولی ماجرایی را تعریف می‌کنم تا شاید…

شایدتش را بعد از تعریف کردن ماجرا می‌گویم:

دقیق یادم نیست ولی فکر کنم حدود یک سالی بود (شاید حتی کمتر!) که به عنوان هنرجوی مبتدی وارد حوزه‌ی آرایش و پیرایش و زیبایی شده بودم.

عید نوروز شد و ما رفتیم تعطیلات و بعد از آن که برگشتیم، به توصیه و راهنمایی یکی از افرادی که در آنجا به عنوان پرسنل کار می‌کرد، به هر کسی که به سالن می‌آمد می‌گفتم من دو سال است که اینجا مشغول به کارم!!!

گاهی در زمان گفتن این جمله به چشم میدیدم که مشتری ثابت سالن کمی جا می‌خورد ولی به روی خودش نمی‌آورد.

خودم می‌دانم، واقعاْ دروغ بزرگی بود!

راستش اوایل به این راحتی هم نبود که این دروغ بزرگ را بگویم. اوایل وقتی کسی از من می‌پرسید، همان فرد توصیه‌گر به جای من جواب می‌داد و همچین کلام نامتقارنی را به خورد طرف مقابل می‌داد.

گفتن همچین دروغ شاخداری برایم راحت نبود. اصلاْ و ابداً.

بعد از هر بار اذعان دروغ به سابقه‌ام، هر بار شکسته شدن خودم را احساس می‌کردم. بهتر است بگویم دون بودن خودم را درونی احساس می‌کردم.

می‌بینید! حتی اعترافش هم بعد اینهمه سال سخت است چه برسد به انجامش.

خلاصه که این متد دروغگویی در بالا بودن سابقه‌ی کاریم، ادامه دار بود.

حتی بعد سال دوم، یادم است پرسنل مذکور در زمان معرفی‌ام می‌گفت که،  پنج سال است که مشغول به کارم!

پنج سال!

بله!

این را هم بگویم که فکر نکنید تقصیر و مسبب این کار را به گردن آن پرسنل می‌اندازم.

نه، مقصر اول و آخر این جریان خودم بودم.

من بودم که پذیرفته بودم دروغ بگویم.

پذیرفته بودم که با این حرف حتماً در نظر مراجعه کنندگان حرفه‌ای تر و بهتر جلوه خواهم کرد و آنها اعتماد بیشتری به من خواهند داشت!

من بودم که ترسو بودم و فکر می‌کردم حقیقت راهی به جایی نمی‌برد!

من بودم که ضعیف بودم و دروغ به چشمم زیباتر می‌آمد.

من بودم که خودم و آنچه که واقعاً بودم را کم می‌دانستم و فکر می‌کردم در نظر آدم‌ها، بهتر از آنچه که هستم به نظر می‌‌‌آیم!

و هزاران باور اشتباه دیگر.

پس بار اشتباه را به گردن خود می‌اندازم حتی اگر از روی سادگی بوده باشد.

از روی سادگی و بی‌تجربگی،

از روی بی ایمانی،

از روی پایین بودن عزت نفس.

بله، اگر شخصیت شما متزلزل باشد هر فردی به راحتی می‌تواند روی شما تاثیر بگذارد و راهی اشتباه به شما نشان بدهد، حتی اگر از روی دوست داشتن باشد.

ولی الان سالهاست که پی به اشتباهم بردم و خدا را هزاران بار شاکرم برای آگاه شدنم. برای بزرگ شدن شخصیتم.

خب صبر کنید ماجرا را تمام کنم.

بله، ماجرای بالا بودن سابقه‌ی من ادامه داشت و با هر شش هفت ماه، یک سالی به سابقه‌ی من اضافه می‌شد یا با هر بار نوروز شدن و سال نو، چند سالی! لوبیای سحرآمیزی بود برای خودش!!

البته در اینجا هم بگویم که من واقعاً سعی می‌کردم هر روز بهتر و بهتر شوم و به مهارتهایم اضافه کنم یا آنچه که یاد گرفتم را بهتر ارائه دهم. این را گفتم که بدانید آن دروغ را به این خاطر نمیگفتم که هیچ تلاش و بهتر شدنی در کار نباشد ولی بخواهم خود را بهتر جا بزنم. تلاشم را می‌کردم و واقعاً کار با کیفیت ارائه می‌دادم ولی فکر می‌کردم اگر به طرف نگویم ششصد سال سابقه کاری ندارم، حتماً به من اعتماد نمی‌کند!

یعنی مثلاً میخواستم اعتماد طرف مقابل را جلب کنم وگرنه واقعاً کارم خوب بود و هر روز هم بهتر می‌شد.

خلاصه اینکه این جریان تمام شد و من خواستم بروم به یک سالن دیگر و برای اینکار شروع کردم به تست دادن در سالن‌های زیبایی، یادم است یکی از همکارانم (آن زمان دیگر واقعاً چند سالی بود که به صورت حرفه‌ای کار می‌کردم) باز به من پیشنهاد کرد که هر جا که تست دادم، در زمان مصاحبه بگویم ده سال سابقه‌ی کاری دارم!

فکر کنم آن زمان من پنج سال سابقه داشتم با مهارتی بالا ولی باز هم اشتباه کردم و حرف همکارم را پذیرفتم!

یادم است برای تست به یک سالن معروف در بهترین جای شهر رفتم، کاری که آنجا به عنوان تست ارائه دادم بدون اغراق، بسیار زیبا شده بود.

مدیر سالن به عنوان کسی که تصمیم گیرنده بود برای استخدام من، در زمان کار نیم نگاهی به من می‌انداخت و در آخر هم بسیار نتیجه‌ی کارم را پسندید و تحسین کرد.

یادم است خانومی بود جاافتاده و باسابقه و بسیار شیک و در عین حال جدی.

از من پرسیدند، دخترم چند سال سابقه‌ی کار دارین؟

من هم یاد حرف همکار باسابقه‌ام افتادم و گفتم ده سال!

مدیر سالن یکّه خورد و گفت مگه چند سال داری؟

وقتی گفتم، گفت اصلاً بهت نمیاد.

حتی از من کارت ملی خواستند تا واقعا ببینند که سنی که به او گفتم حقیقت دارد یا نه.

چهره‌ی من همیشه کمتر از سن واقعی‌ام نشان داده می شد ولی آن زمان احساس کردم خانوم مدیر بیشتر می‌خواهد بداند که من واقعا دارم حقیقت را می‌گویم یا سنم دروغی بیش نیست.

من هیچوقت دوست نداشتم در آن سالن کار کنم، نه به دلیل آنکه آنجا بد بود یا از محیطش خوشم نیامد یا مدیرتش به دلم ننشست، نه. بیشتر برای اینکه احساس کردم، جای من آنجا نیست.

دور بودن به محل زندگیم و رفت و آمد را بهانه کردم ولی عمیق که نگاه می‌کردم متوجه می‌شدم که شاید کار من، مهارتی که من دارم در سطح بهترین سالنها باشد ولی عزت نفسم به اندازه‌ی حضورم در آنها نبود.

درونا خودم را لایق آنجا نمی‌دانستم.

و آن دروغ‌ها راجع به بالا بودن سابقه‌ام اثرات بدی در من داشت.

چون هر بار که آن دروغ بزرگ را می‌گفتم، درونم این احساس را می‌کرد که حتماً آن چیزی که من هستم کافی نیست که دارد دروغ می‌گوید. حتماً مهارت من کم است و مهارت و زیبایی که من خلق می‌کنم به تنهایی جوابگوی حضور من در بهترین جاها نیست.

در کل، به من غیرمستقیم می‌فهماند که من کمم!

کافی نیستم و تمام تلاش‌هایم با همین ضعف نادیده گرفته می‌شد.

بعد از اینکه فهمیدم منشا دروغ از کجاست.

آدم ضعیف دروغ می‌گوید و به گذشته‌ی خودم و همین اتفاقات نگاه می‌کردم، تصمیم گرفتم، صداقت و درستی را سرمنشا زندگیم قرار دهم.

خودم را کافی بدانم و در راستای رشد خودم، چه مهارتی و چه شخصیتی، قدم بردارم و همین که هر روزم بهتر از روز قبلم باشد، کافیست و پرفکت جلوه کردن در نظر دیگران نیست که باعث پیشرفت من می‌شود، بلکه بالا بودن عزت نفسم، اعتماد به نفسم، مهارتم، پشتکارم و صداقم است که از من آدم بهتری می‌سازد و همین‌ها کافیست که آدمها به من اعتماد کنند.

نیاز به دروغ‌های شاخدار نیست که هم دیگران تعجب کنند و در دلشان بگویند که طرف دروغگوست و نه من درونی احساس ضعف کنم و بگویم هر چقدر هم که بدوم نسبت به چیزی که باید باشم، کمترم!

این را نوشتم چون چند روزی ذهنم را خیلی درگیر کرده بود.

حالا که سابقه‌ی کاریم بالا رفته، پیش خودم می‌گویم از یک جایی به بعد، یادم نمی‌آید برای اثبات خودم، زیاد بودن سابقه‌ی کاریم را به کسی گفته باشم!

یادم نمی‌آید، کلامی خودم را به کسی ثابت کرده باشم.

یادم نمی‌آید اصلاً بخواهم خودم را به کسی ثابت کنم.

اصلاً انقدر رشد کرده‌ام چه مهارتی و چه شخصیتی که دیگر نظر آدمها راجع به خودم مهم نیست.

دیگر انقدر مسطلم که افراد بدون آنکه من بخواهم از من تعریف می‌کنند نه اینکه من بخواهم خودم را تعریفی و عالی جا بزنم تا افراد با خیال راحت کارشان را به من بسپارند.

اصلاً فراموش کردم انقدر ضعیف بودن و دون بودن را.

ولی چند روزی که به یادم آمده بودم، خواستم بنویسمش و حرف ارزشمندی، یکی از اساتید زندگیم به من زد.

آن هم این بود که آدمها عاشق ایرادهای تو، کمبودهای تو می‌شوند.

آدمها عاشق پرفکت بودن تو نمی‌شوند.

آدمها عاشق آدم بودن تو می‌شوند. آدمی با خوبی‌ها و بدی‌ها. نه خوبی و بدون نقض بودن.

یا در کلاس داستان نویسی، استاد خوبم می‌گفت که شخصیت با نقض طراحی‌ کنید.

شخصیتی که نقضی داشته باشد را آدمها بیشتر دوست دارند. آدم جذابتری می‌شود، شخصیتی که زخمی درونش دارد.

چون آنوقت آن شخصیت، یک انسان واقعیست.

دنیا سیاه و سفید نیست.

دنیا خاکستریست.

آدم خاکستری طراحی کنید. نه خوب مطلق نه بد مطلق.

خلاصه که همه‌ی اینها را گفتم که با توجه به تجربه‌ی زندگی‌ام تا الان، در راه پیشرفتتان قدم بردارید. متوقف نشوید. یا مهارتتان را افزایش دهید و عمیقتر و با کیفیتترش کنید یا مهارتی تازه بیاموزید ولی بدانید هر جایی که هستید، چه اول راه چه وسط راه چه در آستانه‌ی گذر از خط پایان (البته کسی که احساس کند به خط پایان موضوعی رسیده است، دیگر تجربه من به دردش نمی‌خورد، خودش به این تجربه رسیده) همانجا، دقیقا همانجا، جای درستیست، که شما قرار دارید و نیازی نیست که آن را بهتر و عظیم و باکیفیتتر و هر صفت تفصیلیتری، نشانش دهید تا شاید در نظر دیگران بهتر بیایید.

مطمئن باشید، اگر اینکار را انجام دهید شاید موقتاً نتیجه‌ی خوبی بگیرید ولی نتیجه‌تان بدون شک ناپایدارست و شما درونی ضعیف می‌شوید و دیگر خود را آنطور که باید نه دوست دارید نه تایید می‌کنید.

فکر نکنید، برای بدست آوردن چیزی، راه نادرست شما را به هدف می‌رساند.

اگر هم برساند، کوتاه است، ناپایدار است و راه کج واقعاً به منزلگاه مقصود نمی‌رسد.

زندگی کوتاه‌ است ولی نه آنقدر کوتاه که ما نتیجه‌ی کارهایمان را نبینیم.

چه کار خوب و چه کار بد.

پس صبور باشید و خودتان را بپذیرید و قدم بردارید و مطمئن باشید که آهسته ولی پیوسته قدم برداشتن، حتماً نتیجه‌ی ماندگار و لذتبخش را برایتان خواهد داشت.

چقدر بالای منبر رفتم!

من که به این نتایج رسیدم.

من که اشتباه کردم و فهمیدم و تغییر کردم.

من که می‌دانم با خودم چند چندم.

پس اگر این خاطره بعد سالها به یادم آمد و به صرافت افتادم که حتماً آن را بنویسم، حتماً در انتشارش موهبتی‌ست.

همین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *