امروز زنگ زدم به شرکت تا پودر دکلره سفارش بدم.
همون زنگ اول جواب دادن و قبل از سلام گفتند:
خانوم غلامی!
خانوم غلامی!
شما کجایی؟!
میدونین چند بار این مدت به شما زنگ زدم و گوشیتون خاموش بود؟
بابا نگران شدم.
یه لحظه شوک شدم، گفتم نکنه باید برای شرکت پول میریختم و فراموش کردم.
فکرم رو بعد سلام با تردید گفتم.
گفتند:
نه بابا، بدهکار چیه؟! شما به ما که بدهکار نیستی.
من میخواستم خانومم رو بفرستم پیش شما، موهاشون رو رنگ کنن.
چند بار تو روزهای مختلف بهتون زنگ زدم، گوشیتون خاموش بود، گفتم حتماً گرفتنتون!
بهشون گفتم که برای مدتی خارج از ایران بودم و گوشیم برای این خاموش بوده.
ظاهراً اون زمانهایی که تماس میگرفتن زمانهای شلوغیها و بگیر و ببندها بوده و فکر کردن من رو گرفتن که اینهمه مدت گوشیم خاموشه!
بعد که دیدن من فکرشون رو حدس زدم و با خنده دارم ازش میگذرم، گفتند:
کسی دیگه هم این حرف رو بهتون زده؟
تایید کردم.
ایندفعه که نبودم کسی به غیر از ایشون این فکر رو نکرده بود ولی دفعهی پیش، دوستها و مشتریهایی که خبر نداشتن من ایران نیستم، با یه حالت نگرانی بهم تو واتسآپ مسیج میدادن که
شما کجایی؟ گرفتنتون؟
این جریان یادم رفته بود، مخصوصاً چون ایران نبودم، خیلی لمسش نکرده بودم ولی ایندفعه که این آقا اینطوری با هیجان داشتن میگفتن، خیلی برام جالب بود و خاطرات مسیجها هم برام زنده شد.
خلاصه من رو نمیگیرن.
ربطی هم به خوب بودن من یا بد بودن من یا خوب و بد بودن اونا یا هر کسی دیگه نداره.
چون من سرم تو کار خودمه.
فکر میکنم زندگیم رو خودم میسازم.
سعی میکنم آدم متوکل و سپاسگزاری باشم و در راه خواستههام قدم بردارم.
و فکر نمیکنم راه رسیدن به خواستههام از مسیر جنگ و جدال بگذره.
یادمه سه چهار سال پیش، یه متنی تو اینستاگرامم گذاشته بودم که الان آرشیوه.
این بود:
برای صلح، نباید جنگید؛
و من این روزها حواس جمع این حرفم،
که نرم به جنگ زندگی و برای چیزهایی که میخوام نجنگم.
اصلاً جنگی در کار نیست!
فقط کافیه از زندگیم و الانم لذت ببرم
و در آرامش باور داشته باشم،
همه چیز، همونی میشه که من میخوام، حتی بهترش…
من چند سال پیش، مسیرم رو تغییر دادم و هنوز هم مومنم بهش…