بایگانی برچسب ها: چای عصرونه
09
اردیبهشت
چراغها را من خاموش میکنم
دیروز داشتم فکر میکردم چقدر حس خوبیه آدم عصرها مثلاً برای چای بره خونهی مامانش یا خونهی خواهرش و باهم چای و کیک عصرونه رو بخورند و یکمی باهم حرف بزنند.
بعد یاد کتاب چراغها را من خاموش میکنم ِ زویا پیرزاد افتادم.
خیلی این کتاب رو دوست داشتم و دارم البته.
دقیقاً همین حس رو به آدم میداد.
یه حال و هوای خاص و دوست داشتنی رو برات ترسیم میکرد.
از شکل گیری عشق تا دعواهای روزمره و کوچیک و گذرا.
از لذتها و کلافگیهای باهم بودن، همزمان میگفت.
چندین و چند بار خوندمش و جز رمانهای محبوبمه.
شاید بیشترین چیزی که از اون کتاب دوست دارم همون ترسیم سادگی زندگی و البته جمع شدن آدمها دور هم برای چای و عصرونه است.
خیلی کم من چنین تجربهای در زندگی داشتم.
بچه که بودم، شهری که زندگی میکردیم هم از شهر زندگی خالههام و...