نوشتههای من
03
بهمن
ما خیلی وقتها حرفها را درست نمیشنویم.
راستش میخواستم ماجرایی را تعریف کنم و بعد به این نکتهی اخلاقی برسم که ما حرفها را درست نمیشنویم یا بهتر است بگویم آنطوری که دوست داریم میشنویم ولی آنقدر آن ماجرا و اتفاق تلخ بود که از هر زاویهای خواستم تعریفش کنم، دیدم هیچگونه از زهرش کم نمیشود.
برای همین، این را از من بپذیرید که ما خیلی وقتها در حال شنیدن ماجرایی در ذهنمان همزمان تصویرسازی هم میکنیم و همانطور که راوی جلوی ما با فک و دهان و حنجره و کل زبان بدنش دارد زور میزند که ماجرا را کامل برایمان تعریف کند ولی مغز ما تصویری که خودش دوست دارد را با توجه به گفتهها میچیند و برای ما تفهیم میکند و اگر شانس با ما یار باشد وسط ماجرا یا در پایان میگوییم پس که اینطور و تصویر نهایی مغزمان از دهانمان...
01
بهمن
روز سی و یکم
از اول دی ماه دوباره شروع کردم به یادگیری زبان انگلیسی.
تصمیم گرفتم دورهی نود روزه را دوباره پیش بروم و در سال بعد انشالله راه پیشرفتهتری را برای یادگیری شروع کنم.
این یک ماه اخیر نوسانِ شرایط زیاد بود ولی بدتر از همه مریضی این چند روز اخیر بود که واقعاً حتی زنده ماندن را هم برایم سخت کرده بود چه برسد به اینکه بخواهم زبان بخوانم!
چون دوست داشتم تا آخر سال این دورهی نود روزه تمام شود، هر زمانی که در طول این چند روز یکمی جان به بدنم برمیگشت فقط و فقط زبانم را میخواندم.
یعنی اولویت اول زنده ماندن بود و بعد زبان!
اگر در کل بخواهم از پیشرفتم در این راه بگویم میتوانم به این اشاره کنم که دیگر انگلیسی برایم یک سری کلمات درهم و پیچیده نیست. حالا همهی کلمات را میشنوم. حتی...
17
دی
فوبیا
یکی از بزرگترین ترسها و فوبیاهای من در این دنیا فوبیا از حیوانات بود. (هست.)
البته نمیدانم باید بگویم فوبیا از حیوانات یا فوبیا از سگ و گربه و پرنده و مرغ و خروس!
البته شاید چون همین چند حیوان بیشتر در ایران موجود است. شاید اگر در استرالیا زندگی میکردم ترسم از حیوانات بیشتری بود! (یا شاید هم عادت میکردم و اصلاً نمیترسیدم. نمیدانم، فعلاً که در ایران به دنیا آمدم!)
ولی خب بچه که بودم، من هم جوجه داشتم هم لاکپشت و هم خرگوش. حتی قورباغه و خرچنگ و سنجاقک و جیرجیرک هم شکار میکردم!
حالا به هر حال! از بحث دور نشویم.
این فوبیای از حیوانات به حدی بود که اگر سگ یا گربهای جایی بودند و من مجبور بودم که از آن مکان رد شوم، مطمئناً مسیرم را بارها و بارها دور میکردم که هیچگونه برخوردی...
12
دی
یک ژانویه
تا چند سال پیش در مورد این نظریه که جهان مملو است از تنوع و بعضیها را من میپسندم و بعضیها هم مورد پسندم نیست
به این رفتار رسیده بودم که خب من که نمیتوانم آنهایی که مورد پسندم نیست را تغییر دهم، پس فقط به آنهایی که میپسندم و از نظرم درست هستند توجه میکنم و چشم میبندم به روی نادرستیها (نادرستی از نظر من).
و با این کار فقط آنهایی که میخواهم را در زندگیام تجربه میکنم.
ولی امسال به یک دید بزرگتر و وسیعتر رسیدم که فکر میکنم یکی از بزرگترین تغییرات شخصیتیام میتوانم حسابش کنم.
هیچ چیز غلطی در این دنیا وجود ندارد.
همیشه فکر میکردم یکسری چیزها غلط است و یک سری چیزها درست.
مثلاً فرض کنید یک نفر یک رفتار نا به هنجار اجتماعی دارد. مثل زباله انداختن در خیابان، یا رانندگی بد، مزاحمت رفتاری...
11
دی
کیک آووکادویی
امروز و فردا تولدم است
و من بسیار خوشحال و خوشبختم بخاطر جایی که در زندگیام، ایستادهام.
الهی شکرت
🤍
۱۱ دی ماه ۱۴۰۳
08
دی
مسیر زندگی
همین چند وقت پیش که در حال تدوین جلسات دوره تراپی مو بودم و جلسه شماری میکردم که این دوره تکمیل شود و به آن کیفیتی که من میخواهم روی سایت قرار بگیرد، هر روز رویاپردازی میکردم که اگر این دوره تمام شود و این بار مسئولیتی که روی دوشم احساس میکنم را زمین بگذارم، چقدر دنیا گلستان میشود.
به خاطرات کودکیام و دوران امتحانات فکر میکردم که چقدر دوست داشتم بجای امتحان داشتن، حتی خانه تمیز میکردم!
لیستی از کارهایی که دلم میخواست انجام دهم را نوشته بودم که بعد از دوره انجامشان دهم.
تمام تمرکز زندگیام را روی آن دوره قرار داده بودم.
و البته که کار بسیار درستی بود. بدون تمرکز ۱۰۰٪ی نمیتوانستم از پس حجم بالای کار برآیم.
و بالاخره آن دوره تمام شد و من واقعاً آن لحظه احساس کردم یکی دیگر از بچههایم را...
04
دی
هدیه هر ساله و در آستانهی ورود به چهل سالگی
امروز چهارمین هارد ۲ ترا را به عنوان هدیه تولد گرفتم.
هر سال یک هارد ۲ ترابایتی به زندگی کاری من اضافه میشود.
همین اول بگویم که اگر میخواهید هارد ضد ضربه با سرعت بالای انتقال و شناخت دستگاه، تهیه کنید، به نظرم هارد سیلیکون پاور یکی از بهترین گزینههاست.
هارد ADATAی ضد ضربه هم دارم، ولی نه! در مقابل کارایی بالای Silicon Power A80 حرفی برای گفتن ندارد.
این حجم بالا برای هارد در زندگیام نشان از فیلمها و پروژههای سنگین تدوین فیلم میدهد.
البته این هارد آخری را فقط برای این خریدم که تمامی پروژههای مهم را در آن ذخیره و در جایی امن از آن محافظت کنم.
این متن را چند روز پیش نوشتم ولی منتشرش نکرده بودم:
چهل سالگی قشنگ یک میانه است.
جهان آدمهای اطرافت تقریباً نصف میشود.
نصف افراد کوچکتر از تو هستند و دغدغههایی را دارند که...
25
آذر
لحظه به لحظه
هر روز دکمهی نوشتهی تازه را میزنم، چند خط مینویسم و بعد هم صفحه را میبندم و نوشته میشود پیش نویس و در آخر هم انتقال به زباله دان!
احتمال اینکه سرنوشت این نوشته هم مثل آنها شود، کم نیست!
همه چیز این روزها لحظه به لحظه تغییر میکند.
رویاهای خواب شبانهام...
گرههایی از وجودم که در نوشتههایم هویدا و باز میشوند...
حال جسمیام...
حوصله و اعصابم...
زیباییهای آسمان و زمین...
و...
سپاسگزار این سکوت و آرامشِ خانه و زندگیام هستم 🤍
19
آذر
غمش
بعد از سالها زندگی با خودم، متوجه شدم زمانی که چیزی عمیقاً غمگینم میکند تا مدتها راجع به آن نمینویسم.
حتی اگر نوشتن در موردش را جز برنامههای روزانهام بگذارم، باز هم با تمام مسئولیتپذیری که در قبال انجام روتین روزانهام دارم، از آن سر باز میزنم و انجامش نمیدهم.
انگار نمیخواهم حل شود.
نمیخواهم شفا پیدا کنم.
شاید میترسم با نوشتن، غمش شفا پیدا کند و فکر و خاطرهاش از درونم پاک شود.
نه!
هنوز آمادگی مواجه با خودم و رفتن همیشگی حسم را ندارم...
🤍
14
آذر
چند کلیک ساده
برنامهی FileZilla مدتها بود که برایم کار نمیکرد و هر راهکاری که به ذهنم میرسید برای راه اندازی دوبارهاش انجام داده بودم ولی تلاشهایم بیفایده بود و همین موضوع باعث شده بود که من فایلها را مستقیم در سرور آپلود کنم که خود این جریان مشکلاتی را برایم ایجاد کرده بود.
مثل قطع شدن گاه و بیگاه و بی دلیل و با دلیل اینترنت و بالطبع قطع شدن فایلی که مثلاً تا ۸۵٪ آن آپلود شده بود!
و در آن زمانها، روز از نو و روزی از نو!
امروز که دوباره شروع کردم به آپلود فایلهایی در سایت، دوباره برای راه اندازی Filzilla و آپلود فایلها از طریق آن، تلاش کردم و این بار شد!
با آن هزاران بار تلاش خم به ابرویش نیاورده بود و امروز دوباره با من و زندگیم آشتی کرد و الان فایلها در حال...