خانه دوباره خانه می‌شود

این روزها فهمیدم معنای راحتی و امنیت به سادگی خلاصه می‌شود در صندلی‌ای که کنار پایت هست تا زمانی که پشت سیستم می‌نشینی پایت را رویش دراز کنی. نخ دندان‌ در سر میز ناهار خوری،‌ کنار سیستمت، روی پاتختی باشد و هر وقت بخواهی دست دراز کنی و برش داری. مسواکت دقیقا همانجایی باشد که می‌خواهی و مجبور نباشی هر دقیقه جایی بگذاری که کثیف و آلوده نشود. حمامت تمیز باشد. ملافه‌ها بوی تمیزی بدهند. با لباس راحت در خانه‌ات راه بروی. به هر اندازه که خواستی برقصی. نتت با کیفیت بالا کار کند و قطع نشود. لباسهای کثیفت را هر وقت جمع شدند، بشویی و جایی هم برای خشک کردنشان داشته باشی. حتی نرمی فرشی که رویش راه می‌روی هم، خود خوشبختی‌ست. وقتی بعد حدود یک ماه، فرش را پهن کردم و رویش پا گذاشتم باورم نمیشد انقدر نرمی فرش به انسان آرامش می‌دهد. یا...

Continue reading

پاندای کونگ فو کار تحت فشار است!

نمی‌خوام غر بزنم ولی اگر کسی این روزها بهم بگه: حالا مگه چیکار می‌کنی که انقدر میگی کار دارم و خسته‌ام؟! یا در جوابم بگه: همین؟! فقط فلان کار؟! هنوز تموم نشده؟! اولاً دوست دارم بزنم از وسط حتماً به دو قسمت نامساوی تقسیمش کنم ولی خب خیلی مودبانه لبخند می‌زنم و میگم: کار زیاده منم خیلی عادت به کار زیاد ندارم. تموم میشه به زودی... دوماً نصف خستگی‌هام رو بهش بدم تا بفهمه وقتی میگم خسته‌ام یعنی چی. شاید بعضی از آدمها، خیلی خیلی بیشتر از من در زندگی‌شون مشغله و کار داشته باشن و حتی شاید بیشتر مشغله‌هاشون گرفتاری باشه تا خوشی. ولی من در بیشتر زمانهای عمرم، پاندای کونگ فو کار بودم! وقت کافی برای خوابیدن و استراحت کردن داشتم. زمانی برای تفکر و خلوت کردن و آرامش در روز داشتم. برنامه‌های روزانه‌ی سبکی داشتم که خیلی راحت و شیک پیش می‌رفت. آخرش هم...

Continue reading

عریان رقصیدن در شلوغترن میدان شهر

حتی وقتی بُرس نداری که موهایت را شانه کنی! فقط یک کش مو داری که اگر گم شود، کلافه‌ای و احساس می‌کنی سرت لق شده و الان است که از تنت جدا شود و روی زمین قل بخورد! وقتی با لباس بیرونت روی مبل نمی‌شستی ولی الان در شرایطی قرار گرفتی که وقتی از زیر دوش میایی حتی یک جای تمیز هم از نظرت نیست که لحظه‌ای بنشینی. اخلاقت همین وضعی می‌شود که اخلاق الان من است! واقعاً آدم‌هایی که می‌روند زندان، چه بلایی سرشان می‌آید؟ همین که حمامت تمیز نیست، خودش شکنجه‌است. چه برسد به اینکه جای خوابت بوی نا بدهد یا زمان پریودی نوار بهداشتی نداشته باشی یا هزار کوفت دیگر. تازه به باقی مسائل کاری ندارم!! الان داشتم فکر می‌کردم این شرایط فقط برای چند روز است و همه چیز طبق روال عادی (حتی عالی) پیش می‌رود و موضوع عجیبی...

Continue reading

آهسته مساویست با سریع

آهسته یعنی روان، روان یعنی سریع در نتیجه آهسته مساویست با سریع این حرف یکی از حرف‌های طلایست که به نظرم آدمهای عجول باید سرلوحه‌ی زندگیشان قرارش دهند! سالها قبل این حرف را از فرد عزیزی شنیدم و این چند روز اخیر دائم در ذهنم می‌چرخید. ولی قسمت روانش یادم نمی‌آمد و جمله کامل نمی‌شد! دائم به خودم می‌گفتم چطوری میشد که معادله آهسته یعنی سریع درست درمییومد؟! امروز صبح موقع رانندگی یادم آمد که... هر کاری که آهسته انجام شود، راحت و روان پیش می‌رود و هر کاری که راحت و روان پیش برود، سریع جلو می‌رود. در نتیجه آهسته مساویست با سریع. من به عنوان آدم عجول ماجرای زندگی، بیشتر مواقع از عجله‌ام آسیب دیدم و هر زمانی که صبور بودم و در صلح به سر می‌بردم، همه چیز خیلی راحت و ساده در زندگیم پیش رفته. این موضوعِ عجله، زود پیش...

Continue reading

درهم پیچیدگی منظم و رگ‌های پرآواز

همین که به آخرای انجام یک کار می‌رسم، کار مهم بعدی که به کل هم فراموشش کرده بودم، یادم می‌آید و در لحظات پایانی ددلاین آن، انجامش می‌دهم. همه چیز این روزها در هم پیچیده شده و همه چیز باهم تصمیم گرفته‌اند در زندگی من متحّول شوند! البته تصمیم به تغییر و تحّول از سمت من بود ولی اینکه همه اتفاقات باهم رخ بدهند، تصمیم کارها! ولی در کنار این در هم پیچیدگی که گاهی واقعاً از حد توان من خارج می‌شود، همه کارها سر وقت و عالی و منظم پیش می‌رود. با اینکه من این روزها در نهایت توان خودم ظاهر شدم ولی می‌دانم اگر این هماهنگی‌ها و همزمانی‌ها اتفاق نمی‌افتاد، من از پس هیچکدام از کارها به درستی برنمی‌آمدم. برنامه‌ی انجام من برای کارها چیز دیگری بود ولی نیرویی برتر برنامه‌ها را به دست گرفته و گاهی وقوع...

Continue reading

سطح شعور

یادم است چند سال پیش برای برگزاری مراسم و دوره‌ای داوطلب شدم و به عنوان میزبان در آن مراسم حضور داشتم. یکی از روزهای برگزاری مراسم، همان اوایل روز، سرگروهمان به من گفت: مانتوت خیلی کوتاهه، شلوارتم جذب! نمی‌تونی اینطوری سر جلسات بیای، بگو یکی برات لباس بفرسته، عوض کنی... هیچکس در خانه‌مان نبود که لباسی برایم بفرستد و هیچکدام از دوستانم هم در شرایطی نبودند که لباسی مناسب و سرگروه پسند برایم بفرستند! خیلی بابت این موضوع ناراحت بودم. به سختی مرخصی گرفته بودم (آن زمان پرسنل بودم و هنوز مستقل نشده بودم.) و کلی شرایط را پشت سر گذاشته بودم تا آن چند روز در دوره و جلسات به عنوان میزبان حضور داشته باشم. مستاصل از هر فردی که در موسسه می‌دیدم، می‌پرسیدم: شما لباس اضافه با خودتون نیوردین؟! واقعاً چرا فکر می‌کردم کسی باید با خودش لباس آورده باشد! خلاصه یکدفعه چشمم...

Continue reading

بالاخره

بالاخره ویدیو‌ی اول همه‌ی جلسات دوره‌ی تراپی هم امروز ضبط شد. تمام جلسات تراپی ضبط شدن، تدوین شدن، و حتی چک نهایی بعضی جلسات هم انجام شده ولی اون ویدیوی مشترک اول همه‌ی جلسات هنوز ضبط نشده بود. یعنی چندین بار ضبطش کرده بودم ولی به دلم نَشسته بود و حتی به لپ تاپ هم انتقالشون ندادم برای تدوین. ولی امروز همون برداشت اول احساس کردم این همون کیفیتیه که من می‌خوام و ویدیوهای امروز، راضیم می‌کنند. احتمالاً فردا تدوینش می‌کنم و یکی یکی از جلسات دوره خروجی می‌گیرم و آپلود می‌کنم و به زودی دوره‌ی تراپی هم قابل دسترس میشه انشالله. این روزها با شرایطی که پیش روم دارم و کارهایی که باید انجام بدم، باید خیلی شلوغ باشم و وقت برای سر خاروندن هم نداشته باشم ولی بجای انجام کارهام، دائم دارم با دوستانم وقت می‌گذرونم! احتمالاً انتظار دارم...

Continue reading

لبه‌ی سکو

گاهی مدت‌ها یا حتی سال‌ها به دنبال تحقق خواسته‌ای هستی. مثل مهاجرت، تغییر شغل، ازدواج، بچه دار شدن، و مثل هر چیزی که یک تغییر خاص باشد و مسیر فعلی زندگی‌ات را به طور کل تغییر دهد. و حالا بعد تمام آن خواستن‌ها و انتظارها، زمان تحقق‌اش رسیده... لبه‌ی سکوی پرش ایستاده‌ای و زمان پریدن به وجه دیگری از زندگی‌ست. اعتراف می‌کنم که برای من کمی قرار گرفتن در این شرایط ترسناک است و فکر می‌کنم تنها راه گذر از این ترس، پریدن با چشمان بسته است! ایمان داشتن به اینکه شاید حالا و اکنون چیزی از آن سمتِ درِِ زندگی نمی‌بینی ولی حتماً مسیر برایت نورانی و هویدا می‌شود. ایمان داشتن به اینکه نتیجه‌ی آن خواستن‌ها و قدم برداشتن‌ها، نه تنها ترسناک نیست بلکه حتماً پُر از خیر و برکت است. فقط ایمان به غیب است که در این لحظاتِ‌ زندگی، قلبت را آرام می‌کند... و شاید خراب...

Continue reading

کتاب چگونه تغییر کنیم؟ - کیتی میلکمن

چگونه تغییر کنیم؟

چگونه تغییر کنیم؟ - کیتی میلکمن، یکی از بهترین کتاب‌هایی‌ست که این اواخر خواندم. راهکارهای ارائه شده بسیار کاربردیست و یک مسیر عملی را به تو نشان می‌دهد تا به خود کمک کنی در مسیر خواسته‌هایت قدم برداری. یا بهتر بگویم، قدم‌های بهتر و راحتتری برداری. هنوز کتاب را تمام نکردم و در فصل تنبلی به سر می‌برم! در این فصل می‌گوید تنبلی خیلی هم بد نیست! فصل تنبلی یکی از بهترین فصل‌های این کتاب است و می‌گوید راهکارهایی ساده ولی هوشمندانه می‌تواند تو را به راحتی به آن چیزی که هدفت هست، برساند. کیتی را در تمام صفحات کتاب تحسین کردم و گاهی خودم را هم همینطور. 😉 اگر به فکر تغییر زندگی خودتان هستید، این کتاب را پیشنهاد می‌کنم. این کتاب جز جدیدترین اطلاعاتِ بررسی رفتاری آدمهاست و برای نسل فعلی به نظرم بسیار کاربردی‌ست. پ.ن ۱: یکی از لذتبخشترین ساعات مسافرتم، نشستن...

Continue reading

نقش‌ها

آدم‌ها که متوجه میشند تو آدم خوبی هستی، نمی‌خوان ازت دور بشن و میخوان تو رو داشته باشند. مخصوصاً توی روابط عاطفی. ولی تو که از طرف خوشت نمی‌آید با هزاران زبان که مطمئناً اوایل به زبان خوش هست و بعد با بدترین حالت، اون آدم رو از خودت دور میکنی ولی اون آدم پیش خودش میگه: اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی 😂 از همینجا اعلام می‌کنم که لیلی از آدم‌هایی که یک ذره هم عزت نفس ندارند، نه تنها خوشش نمی‌آید بلکه اگر قبل شکستن ظرف یک میلیونم درصد امکان حضورش بود، بعد از شکستن ظرف اون یک میلیونم هم به نیستی مطلق برای همیشه رسید. گاهی در این شرایط یاد جیم کری در فیلم احمق و احمقتر می‌افتم! این از این. (نمیخوام وارد حاشیه بشم ولی منظورم از خوب بودن، معیارهایی هست که طرف تو ذهنش...

Continue reading