کتابخانهی محبوب من
25
اسفند
کتابهای اسفند ماه
از وقتی برگشتم ایران، ویار کتاب داشتم، رفتم شهر کتاب و کتاب باشگاه مشت زنی را خریدم و بعد هم یک روز پای صبحانه، اینترنتی کتابهای بازماندهی روز، شاگرد قصاب و زنده باد زندگی را سفارش دادم.
کتابهای اینترنتی با کمی ماجرا (که خودش داستانی بود) به دستم رسید ولی به هر حال رسید و من مشتاقم که هر چه زودتر شاگرد قصاب و Fight club را شروع کنم.
ولی در حال حاضر کتاب غول مدفون، اجازهی حضور کتاب دیگری را نمیدهد.
البته خیلی هم قوی عمل نکرده!
مابینش زنده باد زندگی را خواندم و باز هم به جادوی زن و زنانگی و عشق و هنر پی بردم.
خلاصه که حتی اگر نصف اشتیاقم به خریدن کتاب به خواندن کتاب بود، الان پیشرفت بیشتری در نوشتن داشتم!😶🌫️
08
مهر
یک غربت و گاهی غم
اسم این متن، اسم یه داستان کوتاه از کتاب شام خانوادگی کازئو ایشی گوروه.
داستان از زبان یه خانم میانساله.
اوایل داستان، راجع به زمانی میگه که دخترش برای چند روز، بهش سر زده.
از متن کتاب:
بیشتر در مورد موضوعات بیاهمیت و روزمره حرف زدیم و آن سه روز به سرعت گذشت. البته گاهی اوقات این که دخترم فکر میکرد من خسته و کسل شدهام و کاری برای انجام دادن ندارم، اذیتم میکرد. چندین بار پیشنهاد داد که در کلاس نقاشی ثبت نام کنم و عصرها خودم را سرگرم کنم.
یادمه وقتی این قسمت داستان رو خوندم، کتاب رو گذاشتم کنار و یه عالمه به رابطهی خودم و مامانم فکر کردم.
احساس کردم زمانهایی که به مامانم گیر میدم که چرا کتاب نمیخونی؟!
چرا انقدر اخبار نگاه میکنی؟!
چرا ورزش نمیکنی؟
چرا اینجا اینجوریه؟! چرا اونجا اینجوریه؟!!
و هزار تا غر دیگه، چه حس...
10
مرداد
شفای نوشتن
هیچ چیز به اندازهی نوشتن به من آرامش نمیدهد.
سادهترینش این است که هر بار تمام زندگیام شکل گوریدهای به خود میگیرد، تنها نوشتن کارهایی که باید انجام بدهم و دسته بندی و الوویت بندی آنها چنان آرامش عمیقی به جان زندگیام مینشاند که انگار تمام آن کارها انجام شده و زندگی شفاف و روان میشود.
هر بار قلبم به هر دلیلی میشکند و غصه خودش را در سینهام پهن میکند و زندگی را تیره و تار، نوشتن از دلشکستگیام، دردم را تسکین میدهد.
هر بار دلتنگم، دستم از رسیدن کوتاهست، کلمات روی کاغذ، من و حسم را بهتر از خودم میفهمند و قسمتی از بار دلتنگی را به دوش میکشند.
معتقدم جادوی حرکت دست و خلق کلمات روی کاغذ (حتی تایپ آن در نت گوشی یا ورد لپ تاپ) از انسان، آدمی آرامتر و در صلحتر میسازد.
و شاید...
16
تیر
خاطرات یک آدمکش حرفهای
هر بار اومدم راجع به کتاب خاطرات یک آدمکش با خودم حرف بزنم، گفتم آدمکش حرفهای.
به نظرم “حرفهای”ش جامونده!
یعنی یه روز میشه منم با یه سری کلمات ساده، داستان رو طوری پیش ببرم که مخاطب هر یه خطی که میخونه و میره جلو، بیشتر در جهانی که ساختم غرق بشه و نخواد بیاد بیرون و هر لحظه هم تو دلش بگه دمش گرم، چقدر حرفهای مینویسه…
14
تیر
وحشیترین کتاب
کتاب بندها، وحشیترین کتابیه که خوندم.
احساس کردم نویسنده بیمحابا و ممتد ورود میکنه به ذهن، فکر و روحم و فرصت لحظهای نفس کشیدن هم نمیده.
نفس گیر و دلچسب.