هدیه هر ساله و در آستانه‌ی ورود به چهل سالگی

امروز چهارمین هارد ۲ ترا را به عنوان هدیه تولد گرفتم. هر سال یک هارد ۲ ترابایتی به زندگی کاری من اضافه می‌شود. همین اول بگویم که اگر می‌خواهید هارد ضد ضربه با سرعت بالای انتقال و شناخت دستگاه، تهیه کنید، به نظرم هارد سیلیکون پاور یکی از بهترین گزینه‌هاست. هارد ADATAی ضد ضربه هم دارم، ولی نه! در مقابل کارایی بالای Silicon Power A80 حرفی برای گفتن ندارد. این حجم بالا برای هارد در زندگی‌ام نشان از فیلم‌ها و پروژه‌های سنگین تدوین فیلم می‌دهد. البته این هارد آخری را فقط برای این خریدم که تمامی پروژه‌های مهم را در آن ذخیره و در جایی امن از آن محافظت کنم. این متن را چند روز پیش نوشتم ولی منتشرش نکرده بودم: چهل سالگی قشنگ یک میانه است. جهان آدم‌های اطرافت تقریباً نصف می‌شود. نصف افراد کوچکتر از تو هستند و دغدغه‌هایی را دارند که...

ادامه‌ی مطلب

لحظه به لحظه

هر روز دکمه‌ی نوشته‌ی تازه را می‌زنم، چند خط می‌نویسم و بعد هم صفحه را می‌بندم و نوشته می‌شود پیش نویس و در آخر هم انتقال به زباله دان! احتمال اینکه سرنوشت این نوشته هم مثل آنها شود، کم نیست! همه چیز این روزها لحظه به لحظه تغییر می‌کند. رویاهای خواب شبانه‌ام... گره‌هایی از وجودم که در نوشته‌هایم هویدا و باز می‌شوند... حال جسمی‌ام... حوصله و اعصابم... زیبایی‌های آسمان و زمین... و... سپاسگزار این سکوت و آرامشِ خانه و زندگی‌ام هستم 🤍

ادامه‌ی مطلب

غمش

بعد از سال‌ها زندگی با خودم، متوجه شدم زمانی که چیزی عمیقاً غمگینم می‌کند تا مدتها راجع به آن نمی‌نویسم. حتی اگر نوشتن در موردش را جز برنامه‌های روزانه‌ام بگذارم، باز هم با تمام مسئولیت‌پذیری که در قبال انجام روتین روزانه‌ام دارم، از آن سر باز می‌زنم و انجامش نمی‌دهم. انگار نمی‌خواهم حل شود. نمی‌خواهم شفا پیدا کنم. شاید می‌ترسم با نوشتن، غمش شفا پیدا کند و فکر و خاطره‌اش از درونم پاک شود. نه! هنوز آمادگی مواجه با خودم و رفتن همیشگی حسم را ندارم... 🤍

ادامه‌ی مطلب

چند کلیک ساده

برنامه‌ی FileZilla مدتها بود که برایم کار نمی‌کرد و هر راهکاری که به ذهنم می‌رسید برای راه اندازی دوباره‌اش انجام داده بودم ولی تلاشهایم بی‌فایده بود و همین موضوع باعث شده بود که من فایل‌ها را مستقیم در سرور آپلود کنم که خود این جریان مشکلاتی را برایم ایجاد کرده بود. مثل قطع شدن گاه و بیگاه و بی دلیل و با دلیل اینترنت و بالطبع قطع شدن فایلی که مثلاً تا ۸۵٪ آن آپلود شده بود! و در آن زمانها، روز از نو و روزی از نو! امروز که دوباره شروع کردم به آپلود فایل‌هایی در سایت، دوباره برای راه اندازی Filzilla و آپلود فایلها از طریق آن، تلاش کردم و این بار شد! با آن هزاران بار تلاش خم به ابرویش نیاورده بود و امروز دوباره با من و زندگیم آشتی کرد و الان فایلها در حال...

ادامه‌ی مطلب

سقوط آزاد

من یک زمانی در زندگی‌ام سقوط آزاد کردم... یک وقتی هست که تو زمین می‌خوری ولی روی زمینی، روی زمین راه می‌روی و می‌افتی، آن زمان خیلی اتفاق خاصی برایت نمی‌افتد. ولی یک وقتی هست که رفتی بالا، بالا، بالا، بالا... و البته در آن بالا هر ازگاهی سنگی قِل میخورد و ضربه‌ای به سرت می‌زند سگی دنبالت می‌کند پوست میوه‌ای زیر پات قرار می‌گیرد و سُر می‌خوری ولی تو فکر می‌کنی دیگر الان بالایی، اتفاق بدی برایت نمی‌افتاد و تمام نشانه‌ها را جدی نمی‌گیری و یک روزی چشم باز می‌کنی و میبینی طوری پخش زمین شده‌ای که به این راحتی‌ها نمی‌توانی بلند شوی و حتی اگر بلند شوی دیگر تا زندگی معمولی‌ات فرسنگ‌ها راه است! راستش سعی کردم تلخی آن دوران سخت را فراموش کنم (و فقط درس‌های بزرگش را به عنوان تجربه‌ی زندگی‌ام همراهم نگه دارم.) ولی این روزها که حالم خوب است و...

ادامه‌ی مطلب

مثلِ هم

دوستم لاپاراسکوپی انجام داده و کیست‌های بزرگ و کوچک تخمدانش را برایش درآورده‌اند. وقتی دیدمش، گفتم خدا کنه دیگه دردای پریودتم کم بشه بعد این موضوع. گفت درد رو که همه دارن. گفتم نه، من اصلاً ندارم! تعجب کرد... بارها شده که وقتی به کسی گفتم درد پریودی ندارم، تعجب کرده‌ و گفته‌ خوش به حالت... یادم است از اول خدا با من بوده و واقعاً دردم همیشه کم بوده و از یک جایی به بعد که یادم نمی‌آید دقیقاً از چه زمانی ولی دردی را تجربه نمی‌کردم، در حد یک سستی کوتاه مدت بوده و کم‌کم آن حالت سستی هم از زندگیم خیلی وقت است رفته. حتی یادم نمی‌آید آخرین بارش کی بوده! بعضی چیزها در زندگیمان بای دیفالت می‌شود انگار. سستی و درد در زمان پریود هم انگار همین دیفالت و پیش‌فرض زندگی خانم‌هاست. ولی حالا اینکه درد ندارم، دلیل بر این نیست...

ادامه‌ی مطلب

وقتی قراره باشه…

چند ماه پیش که در حال تدوین جلسه‌ی اتوکشی دوره‌ی تراپی بودم، فکر کردم شاید بهتر است جلسه دوباره ضبط شود. واقعاً هیچ قسمت مطلب گفته شده و زاویه‌ی دوربین‌ها و نور و مسائل فنی مشکلی نداشتند ولی یک سختگیری سراغم آمد و گفت که این جلسه را دوباره ضبط کن! خلاصه تدوین آن جلسه را نصف و نیمه رها کردم و بعد هم وارد دوران جدیدی از کار و زندگی شدم که کلاً جریان تدوین جلسات موکول شدند به دو سه ماه بعد از آن تصمیم! بعد از چند ماه که از نو شروع کردم به تدوین جلسات، دوباره رسیدم به تدوین جلسه‌ی اتوکشی مو. در آن چند ماه توقفِ تدوین، این جلسه را دوباره ضبط کرده بودم ولی هر چه در گوشی و لپ تاپ و هاردهایم گشتم، نبود که نبود. حتی در ایمیل‌های گزارش کارم سرچ کردم...

ادامه‌ی مطلب

اوشین!

اگر متنی که به عنوان معرفی خودم در سایت گذاشته ام را خوانده باشید، می‌بینید که همان اولِ بسم الله گفته‌ام که بانو اوشین از بچگی الگوی من بودند. راستش یکی از خاطراتی که از کودکی‌هایم برایم تعریف می‌کردند این بود که هر شب پیش تک‌تک اعضای خانواده‌ام می‌رفتم و می‌پرسیدم: امشب اوشین داره؟ این، یکی از نوستالژیترین جملاتی بود که از خاطرات کودکی‌ام برایم تعریف کرده‌اند. حالا چرا یک دفعه اوشین را علم کردم؟! راستش این بار که به خانواده سر زدم، متوجه شدم که اوشین را نمی‌دانم کدام کانال پخش می‌کند و مادر سر ظهر، اوشین می‌بیند. یک بار گذرا نشستم که چند دقیقه‌ای از سریال محبوب کودکی‌ام را ببینم که چه چیزی من را جذب اوشین کرده بود. در همان صحنه‌ای که من دیدم، دختر اوشین از پناهگاهی که فرستاده بودنش، فرار کرده و برگشته بود ولی همسر اوشین...

ادامه‌ی مطلب

احساس خوشبختی

امروز وقتی داشتم در هوای عالی نیمه‌ی آبان ماه پیاده‌روی می‌کردم و با خودم خلوت کرده بودم، یک لحظه چشم باز کردم و دیدم اینجا دقیقاً همان‌جایی‌ست که مدتها مشتاق رسیدنش بودم. یک‌ آرامش و یک راحتی ِدل. یک جریانِ ساده از زندگی. یک حال خوب و خیال راحت و آزادی. خیلی وقت بود که این حسِ خوبِ خوشبختی را گم کرده بودم. و در آن لحظه‌ی نیمه‌ی پاییز، من خوشبخت بودم. و این شروع خوشبختی‌ست... الهی شکر 🤍  

ادامه‌ی مطلب

پایان فصل و شروعی تازه 🤍

مدت‌ها بود که منتظر رسیدن امروز و این لحظه بودم. لحظه‌ای که یک فصل مهم کاری‌ام تمام شود و فرصت قدم گذاشتن در راه جدیدی که هر روز شور و شوقش را داشتم، ایجاد شود. امروز، آن روز است. ششم آبان ماه ۱۴۰۳ این پایان شکل گرفت و یک شکل رهایی را آن روز تجربه کردم. و امروز فرصتی شد برای استارتِ راه جدید. ولی راستش را بگویم تا این لحظه‌ی روز که صدای اذان مغرب می‌آید، کاملاً‌ در خماری به سر می‌برم! به نظرم قرص کافئین اعتیاد‌آور است. دیروز که از مسافرت برمی‌گشتم و بخاطر دلایلی باید تا شب، در هوشیاری کامل به سر می‌بردم، هر زمان که احساس خستگی و خواب سراغم می‌آمد، یک قرص می‌خوردم و امروز تا الان یا خوابم یا احساس خوابآلودگی دارم! امروز کاری که مدتها بود منتظر شروعش بودم را شروع کردم ولی خبری...

ادامه‌ی مطلب