آهسته راه رفتن

امروز که با قدم‌های بسیار کوتاه و آهسته راه می‌رفتم تا هلپ مای‌سلف کنم و برای امور زندگی‌ام خریدی انجام دهم، به نکته‌ی مهمی راجع به خودم پی بردم. من وقتی خیلی ناراحت باشم یا خیلی بی‌جان و رنجور، خیلی خیلی آهسته راه می‌روم. همه‌ی حرکت‌ها به سرعت ده درصد همیشگی‌اش می‌رسند، مخصوصاً قدم برداشتنم! یعنی لاکپشت با من مسابقه بگذارد، بُردش حتمی‌ست! و خب یاد شبی افتادم که بابت ناراحتی درونی که تجربه می‌کردم، شاید توان راه رفتنم و سرعتم به یک درصد عملِ همیشگی رسیده بود و بعد و قبل از آن هم همچین سرعتی را در زندگی‌ام تجربه نکردم! در حال خواندن کتابی هستم به اسم ۵ زبان عشق اثر گری چاپمن. بخاطر شرایط الانم، زمان کتاب خواندنم کوتاه‌ست و می‌توانم بگویم هنوز فصل‌های اول کتابم، ولی به نظرم کتاب ارزشمندی‌ست. خیلی چیزها از آن یاد می‌گیریم. و به این پی بردم که...

ادامه‌ی مطلب

فقط یک سرفه مانده تا زیرآب زدن!

در موقعیتی از زندگی هستم که واقعاً اگر به کارما، به انرژی، به برگشت رفتارم به خودم، فکر نمی‌کردم چنان زیرآبی می‌زدم و چنان با لودر از روی آدمی رد می‌شدم که تا آخر عمر بی‌برکتش بابت رفتار نابهنجار، بی‌فرهنگ و تربیت نشده‌اش، پشیمان شود... فقط یک سرفه باقی مانده تا پا روی هر آنچه که باید، بگذارم و رفتاری که نباید را انجام دهم. البته الان که این‌ها را نوشتم احساس می‌کنم اگر کاری هم انجام دهم، کاملاً حقِ رفتارش است. شاید عکس‌العملِ عملِ نابهنجارش را باید از من در زندگی‌اش ببیند! ولی به هر حال تا به اینجای زندگی نخواستم خودم پاسخگوی رفتارهای نابهنجار آدم‌ها در زندگی‌ام باشم و به خدا و جهان سپردمشان. امیدوارم این یک مورد را هم خدا ،چنان از زندگی‌ام پاک کند که انگار هیچوقت نبوده. کاملاً مشخص است که در حال کنترل خودم هستم تا تیشه به ریشه‌ی...

ادامه‌ی مطلب

پاییز، امروز برای من شروع شد.

بعد مدت‌ها، الان بدون هیچگونه دغدغه‌ای، در آرامشِ کامل، پشت میز کارم و سیستم‌ام نشستم. همه چیز همان جایی هست که باید باشد. همه چیز مرتب و تمیز است. هر کاری که باید، را انجام دادم و هر کسی که باید، را دیدم. و الان در یک سکوت بیرونی و یک آرامش درونی احساس می‌کنم که پاییزِ لطیف و فصلی نو، به زندگی‌ام قدم گذاشته است. دیشب که خانه را مرتب کردم و روی فرش نشستم تا ببینم آیا این جابجایی‌ها، آن آرامشی که می‌خواهم را برایم ایجاد کرده، چشمم به صفحه‌ی گوشی‌ام افتاد. تاریخ، اول اکتبر را نشان می‌داد. سه ماه و سه روز تا پایان سال ۲۰۲۵ مانده. اول مهر ماه، یک سری کارهای ناتمامی که باید تا شروع سال ۲۰۲۶ انجام دهم را نوشتم. و امروز می‌توانم به صورت روتین استارت انجامشان را بزنم. الهی شکر برای تمام کارهایی که باید...

ادامه‌ی مطلب

چرخه‌ی ناخودآگاه

نوشتن به من بسیار بسیار کمک می‌کند. حال نوشتن با خودکار و روی کاغذ باشد چه تایپ کردن، مخصوصاً نوشتن در این وبلاگ. چرا این را می‌گویم؟ چون مدتهای طولانی‌ست که در پی شکستن چرخه‌ای در زندگی‌ام و رها کردن و گذر کردن موضوعی و بخشیدن و از این دست جریانات، در درونِ خودم بودم. یک بار سر این نوشتن‌ها که احساس کردم من دیگر روشی برای این رها کردن ندارم و چیزی به ذهنم نمی‌رسد، این فکر به ذهنم رسید که شاید راه حل این موضوع رها کردن و گذر کردن نیست. چرا فکر می‌کنی باید رها کنی حالا بیای راه‌های رها کردن را پیدا کنی و هر کدام را به بهترین نحوی که می‌توانی انجام دهی! شاید اصلا نباید رها کنی. شاید حل این مسئله کلاً یک هدف و مسیری فارغ از این باشد که فکر می‌کنی. شاید درس آن...

ادامه‌ی مطلب

لاس زدن!

همین اول بگویم که اگر لاس زدن بلد نیستید، حتماً یاد بگیرید که اساس همه‌ی رابطه‌هاست! اگر از آدم‌هایی هم که لاس می‌زنند بدتان می‌آید که بدتر، بیشتر روی خودتان کار کنید که اول این احساستان را عوض کنید و بعد هم که گفتم، بروید و لاس زدن را یاد بگیرید. حالا این لاس زدن چیست و چه کارایی دارد؟! 😉 واقعیت این است که لاس زدن یعنی ارتباط برقرار کردن با طرف مقابل بدون هیچگونه جدیتی و البته گردن نگرفتنی!! یعنی این لاس زدن می‌تواند گاهی «شوخی کردن» و «بامزه بودن» باشد، گاهی «نگاه کردن و نکردن»! این یک سر نخ بود، شما سر نخ را بگیر و برو جلو. موضوع اینجاست که خیلی از ارتباطات سر همین لاس زدن جلو می‌رود. حتی ارتباط با مادر یعنی من می‌گویم ارتباطات شما سریع به فکر دختر یا پسر و ارتباطات بینشان نباش. لاس زدن...

ادامه‌ی مطلب

فقط زنده بمونه!

در یکی از قسمت‌های فرندز، راس از ریچل می‌خواهد که برای یک ساعت بِن پسرش را نگه دارد. ریچل بابت این موضوع نگران می‌شود و سوالاتی مثل باید چیکار کنم؟! و من به تنهایی؟! و... را می‌پرسد. راس در جواب می‌گوید، فقط زنده بمونه. چند وقت پیش من در چنین وضعیتی قرار گرفتم. حالا نه با بچه، بلکه با یک ماهی! دوستم برای مدتی می‌خواست از کشور خارج شود و ماهی‌اش را به من سپرد. به منی که از ماهی می‌ترسم! حالا نه اینکه بترسم. بیشتر دوست ندارم به او دست بزنم! او برای مدتی مهمان من است. ماهی چه می‌خواهد؟ آفرین، آب. شب اولی که آمد، متاسفانه آب منطقه‌مان قطع شده بود! فردایش رفتم برایش غذا خریدم و به فروشنده تاکید کردم که یک غذایی بدهد که زنده بماند! برایش توضیح دادم که او مهمان من است و حتماً تا برگشت دوستم باید زنده...

ادامه‌ی مطلب

بخشش

در راستای گذر کردن و بخشیدن و رها شدن به یک آگاهی بزرگ رسیدم همیشه فکر می‌کردم در چنین شرایطی من باید ببخشم. من باید از او و خطاهایش، درونی گذر کنم ولی در پروسه‌ی ارتباط قوی با درونم متوجه شدم شاید بیشتر از من یا حداقل در حدِ من، او هم باید من را ببخشد! وقتی به این موضوع پی بردم، فکر کردم چرا تا به حال به آن فکر نکرده بودم؟! چرا طلب بخشش نکردم؟! ولی بعد یادم افتاد که آنقدر این موضوع طولانی شده که من بسیاری از بخش‌هایش را فراموش کردم! اتفاقاً من همان اول متوجه‌ی اشتباهاتم شده بودم و راه عذرخواهی را پیموده بودم ولی اجابت نشده بود یا حتی بهتر است بگویم ایگنور شده بود! این بار که بعد مدتها بالاخره تصمیم گرفتم که احساساتم را بپذیرم و بدانم که من حق دارم که دلخور و...

ادامه‌ی مطلب

حرکت در آرامش

رهایی. گذر کردن. نچسبیدن. بخشیدن. نظم. تمیزی. در مسیر آب بودن. امسال را باید سال سفر نامگذاری می‌کردم. یا رسیدن بیشتر به معنای این بیت: جمله‌ی بی‌قراریت در طلب قرار توست، طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت. در آخرین روزِ سفر طولانی قبلی‌ام، هوا آفتابی شد و فرصتی شد برای رفتن به دریا. آن روز یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام را زندگی کردم. آب زلال، خنک. پُر موج ولی آرام. دریا خلوت. آن روز روی گهواره‌ای از آب در سکوتی که سرشار از صدای آب و باد بود، من آرامشی محض از حضور در دنیا را تجربه کردم. شنهای تمیز و گرم و دلچسب، فرصتی بود برای تجربه‌ی یکی بودن با زمین و طبیعت. تجربه‌ای بود بسیار لذتبخش و بی‌نظیر. هزاران هزار بار بابت حضورم در آن لحظه‌ها سپاسگزار بودم. وقتی با خودت هماهنگی انگار جهان هم هماهنگترین حالتش را به تو نشان می‌دهد. این روزها زندگی روی بسیار خوشش را به من...

ادامه‌ی مطلب

توفیق اجباری

یکی از موضوعاتی که همیشه دوست داشتم تجربه‌اش کنم، این بود که در زمان مسافرت بتوانم کار کنم. در واقع بتوانم روی کارم تمرکز داشته باشم و زمانی را به کار و سایتم اختصاص دهم. در تمام این سالها که سایتم راه اندازی شده و دوره‌های آموزشی‌ آنلاینم را آماده می‌کنم، فقط در دو سفر، برای کارم، توانستم تمرکز کنم و تقریباً هر روز، زمانی را پای سیستم بنشینم و کار کنم. چند روز پیش، درست قبل از شروع این جریانات به دیدار خانواده‌ آمدم و قصد مسافرتی چند روزه را داشتم. ولی با اتفاقات پیش رو، ظاهراً ماندنم در خارج از خانه‌ی تهران، طولانی‌تر خواهد شد! تقریباً هر روز، چند پیام یا تماس تلفنی دارم با محتوای خوبی؟! کجایی؟ خب همونجا بمون. برنگردیا... همین موضوع باعث شد که من در خانه‌ی پدری، چند اتاق‌ را با توجه به شرایطی...

ادامه‌ی مطلب