گوساله سامری

گاهی انقدر ناشکیبایم که فکر می‌کنم اگر در قوم بنی اسرائیل بودم و موسی ده روز دیر می‌کرد، احتمالاً من هم جز فریب‌خوردگان بودم و گوساله را به عنوان خدا می‌پرستیدم!! بارها و بارها در زندگی در دامِ ناشکیبایی و صبور نبودنم افتادم و هر جا که عجله کردم و الماس را به مشتی خاکِ در دسترس فروختم، ضرری کردم که سال‌ها تاوانش را پس دادم. صبر موهبتی‌ست که باعث می‌شود تو در زندگی همیشه قدم‌های درست برداری. می‌توانم بگویم صبر رمز پیروزی‌ست. روبی (گربه‌مان را می‌گویم) هر وقت می‌خواهد شکار کند، اول زمان می‌گذارد و زاویه مناسب را پیدا می‌کند و بعد صبر می‌کند تا در بهترین زمان به شکارش حمله کند و در اکثر مواقع پیروز میدان است. حالا اگر من گربه بودم احتمالاً به محض دیدن پروانه، به سمتش می‌پریدم و پروانه هم در حالی که انگشتش را...

ادامه‌ی مطلب

پرنسس، صرف حضور

سال‌هاست در پی اینم که کمی انرژی بدنم را ارتقا ببخشم. هر مکمل غذایی و ویتامین و مواد معدنی که به سلامت بدن کمک می‌کند را امتحان کردم. ولی تا جایی که یادم می‌آید از همان کودکی و اوایل جوانی تا الان، توان جسمی‌ام پایین بوده. یادم است همان دوران دانشجویی از اینکه بعضی از بچه‌ها هم درس می‌‌خوانند، هم کار می‌کردند، هم کوه می‌رفتند، هم مسافرت، مهمانی و...، تعجب می‌کردم. من فقط می‌توانستم درس بخوانم! فوقش درس بخوانم و گاهی تلفنی با دوستم راجع به دانشگاه حرف بزنیم! همین! دورانی که هم درس می‌خواندم هم کار می‌کردم هم کمی تفریح، دیگر اوج انرژی داشتنم بود! تا جایی که یادم می‌آید،‌ اگر روزی سخت کار کنم، مطمئناً فردایش را کامل استراحت می‌کنم. اگر روزی از مسافرت برگردم، حتماً یک روز کامل دست به هیچ کاری نمی‌زنم. اگر روزی کوه بروم، دیگر بعد از برگشتم،...

ادامه‌ی مطلب

فرصت

من بالاخره امسال تصمیم گرفتم به سریال How I Met Your Mother یک فرصت دوباره بدهم و به طور حتم اگر به حرف یکی از دوستانم که گفته بود: بهش فرصت بده و بعد میبینی بخاطر گذشته‌شون یه سری کارها رو انجام میدن و دوستشون خواهی داشت و...  گوش نکرده بودم، مطمئناً باز سر همان یکی دو قسمت اولِ سیزن دوم از اینکه وقتم را برای چنین سریالی گذاشتم،‌ پشیمان می‌شدم و ادامه نمی‌دادم! فصل سه بخاطر مهمانانش سعی کرد تو را نگه دارد و می‌توانم بگویم تازه فصل پنج و اواسط فصل شش، تازه همه‌ی کاراکترها را دوست دارم و موقعیتی که در آن قرار می‌گیرند، برایم باور پذیر و مهم شده است! آخر پنج، شش فصل؟!! انقدر برایم غیر جذاب بود که حتی فصل یک را که خیلی وقت از دیدنش گذشته بود را اصلاً دوباره نگاه نکردم و...

ادامه‌ی مطلب

می‌رسی به مقصد

حدود بیست روز پیش، خیلی خوشحال و خندان آمدم اینجا نوشتم که پاییز امروز برای من شروع شد و به‌به و چقدر همه چیز قشنگه و همه چیز چقدر پرفکته. شاید به سه چهار روز هم نرسید که همه چیز تغییر کرد! از حالِ جسمی‌ام، در حالی که در سالم‌ترین حالت ممکن، همان ‌زمانی که در دلم سپاسگزاری می‌کردم که خدایا شکرت که سالمم و به یک دقیقه نرسید که برای زنده بودن تلاش می‌کردم! تا خانه‌ای که تازه مرتب کرده بودم و از آن زمان سه بار دکورش را تغییر دادم تا آنی شود که بهتر است باشد! وسط این کارها، سالن و سایت هم بود و البته ضعف و بی‌حالی بدنم که باعث می‌شد گاهی یک روزم را فقط در تخت بگذرانم و تازه بگویم چقدر خوابم می‌آید! خلاصه که مهر جالبی بود. به هر حال دنیا باید همیشه...

ادامه‌ی مطلب

آهسته راه رفتن

امروز که با قدم‌های بسیار کوتاه و آهسته راه می‌رفتم تا هلپ مای‌سلف کنم و برای امور زندگی‌ام خریدی انجام دهم، به نکته‌ی مهمی راجع به خودم پی بردم. من وقتی خیلی ناراحت باشم یا خیلی بی‌جان و رنجور، خیلی خیلی آهسته راه می‌روم. همه‌ی حرکت‌ها به سرعت ده درصد همیشگی‌اش می‌رسند، مخصوصاً قدم برداشتنم! یعنی لاکپشت با من مسابقه بگذارد، بُردش حتمی‌ست! و خب یاد شبی افتادم که بابت ناراحتی درونی که تجربه می‌کردم، شاید توان راه رفتنم و سرعتم به یک درصد عملِ همیشگی رسیده بود و بعد و قبل از آن هم همچین سرعتی را در زندگی‌ام تجربه نکردم! در حال خواندن کتابی هستم به اسم ۵ زبان عشق اثر گری چاپمن. بخاطر شرایط الانم، زمان کتاب خواندنم کوتاه‌ست و می‌توانم بگویم هنوز فصل‌های اول کتابم، ولی به نظرم کتاب ارزشمندی‌ست. خیلی چیزها از آن یاد می‌گیریم. و به این پی بردم که...

ادامه‌ی مطلب

فقط یک سرفه مانده تا زیرآب زدن!

در موقعیتی از زندگی هستم که واقعاً اگر به کارما، به انرژی، به برگشت رفتارم به خودم، فکر نمی‌کردم چنان زیرآبی می‌زدم و چنان با لودر از روی آدمی رد می‌شدم که تا آخر عمر بی‌برکتش بابت رفتار نابهنجار، بی‌فرهنگ و تربیت نشده‌اش، پشیمان شود... فقط یک سرفه باقی مانده تا پا روی هر آنچه که باید، بگذارم و رفتاری که نباید را انجام دهم. البته الان که این‌ها را نوشتم احساس می‌کنم اگر کاری هم انجام دهم، کاملاً حقِ رفتارش است. شاید عکس‌العملِ عملِ نابهنجارش را باید از من در زندگی‌اش ببیند! ولی به هر حال تا به اینجای زندگی نخواستم خودم پاسخگوی رفتارهای نابهنجار آدم‌ها در زندگی‌ام باشم و به خدا و جهان سپردمشان. امیدوارم این یک مورد را هم خدا ،چنان از زندگی‌ام پاک کند که انگار هیچوقت نبوده. کاملاً مشخص است که در حال کنترل خودم هستم تا تیشه به ریشه‌ی...

ادامه‌ی مطلب

پاییز، امروز برای من شروع شد.

بعد مدت‌ها، الان بدون هیچگونه دغدغه‌ای، در آرامشِ کامل، پشت میز کارم و سیستم‌ام نشستم. همه چیز همان جایی هست که باید باشد. همه چیز مرتب و تمیز است. هر کاری که باید، را انجام دادم و هر کسی که باید، را دیدم. و الان در یک سکوت بیرونی و یک آرامش درونی احساس می‌کنم که پاییزِ لطیف و فصلی نو، به زندگی‌ام قدم گذاشته است. دیشب که خانه را مرتب کردم و روی فرش نشستم تا ببینم آیا این جابجایی‌ها، آن آرامشی که می‌خواهم را برایم ایجاد کرده، چشمم به صفحه‌ی گوشی‌ام افتاد. تاریخ، اول اکتبر را نشان می‌داد. سه ماه و سه روز تا پایان سال ۲۰۲۵ مانده. اول مهر ماه، یک سری کارهای ناتمامی که باید تا شروع سال ۲۰۲۶ انجام دهم را نوشتم. و امروز می‌توانم به صورت روتین استارت انجامشان را بزنم. الهی شکر برای تمام کارهایی که باید...

ادامه‌ی مطلب

چرخه‌ی ناخودآگاه

نوشتن به من بسیار بسیار کمک می‌کند. حال نوشتن با خودکار و روی کاغذ باشد چه تایپ کردن، مخصوصاً نوشتن در این وبلاگ. چرا این را می‌گویم؟ چون مدتهای طولانی‌ست که در پی شکستن چرخه‌ای در زندگی‌ام و رها کردن و گذر کردن موضوعی و بخشیدن و از این دست جریانات، در درونِ خودم بودم. یک بار سر این نوشتن‌ها که احساس کردم من دیگر روشی برای این رها کردن ندارم و چیزی به ذهنم نمی‌رسد، این فکر به ذهنم رسید که شاید راه حل این موضوع رها کردن و گذر کردن نیست. چرا فکر می‌کنی باید رها کنی حالا بیای راه‌های رها کردن را پیدا کنی و هر کدام را به بهترین نحوی که می‌توانی انجام دهی! شاید اصلا نباید رها کنی. شاید حل این مسئله کلاً یک هدف و مسیری فارغ از این باشد که فکر می‌کنی. شاید درس آن...

ادامه‌ی مطلب

لاس زدن!

همین اول بگویم که اگر لاس زدن بلد نیستید، حتماً یاد بگیرید که اساس همه‌ی رابطه‌هاست! اگر از آدم‌هایی هم که لاس می‌زنند بدتان می‌آید که بدتر، بیشتر روی خودتان کار کنید که اول این احساستان را عوض کنید و بعد هم که گفتم، بروید و لاس زدن را یاد بگیرید. حالا این لاس زدن چیست و چه کارایی دارد؟! 😉 واقعیت این است که لاس زدن یعنی ارتباط برقرار کردن با طرف مقابل بدون هیچگونه جدیتی و البته گردن نگرفتنی!! یعنی این لاس زدن می‌تواند گاهی «شوخی کردن» و «بامزه بودن» باشد، گاهی «نگاه کردن و نکردن»! این یک سر نخ بود، شما سر نخ را بگیر و برو جلو. موضوع اینجاست که خیلی از ارتباطات سر همین لاس زدن جلو می‌رود. حتی ارتباط با مادر یعنی من می‌گویم ارتباطات شما سریع به فکر دختر یا پسر و ارتباطات بینشان نباش. لاس زدن...

ادامه‌ی مطلب