خاطرات یک آرایشگر
29
اردیبهشت
نهادینه شدن یک عادت
یک روزی از خواب بیدار میشوی و میبینی صبحانهات شده تخم مرغ و قهوه، ناهارت گوشت و شامت باز تخم مرغ و دیگر میل زیادت به خوردن غذاهای رنگارنگ از بین رفته.
و این یعنی درست شدن الگویی که مدتها به دنبال درست کردنش بودی و مداومت ورزیدی.
برای درست شدن میل و نیازم به غذا سالها بود که کم یا زیاد تلاش میکردم و از آنجا که همیشه لاغر بودم و هیکلی متناسب داشتم تلاشهایم در حد پیگیری آموزشهای درست بود و تا حدی اجرای آنها!
ولی از سال پیش به دنبال افزایش انرژی و درست کردن الگوی غذاییام به طور واقعی بودم و مدتیست که هر بار به مدل رفتارم در مقابل غذا نگاه میکنم از این موضوع که در من چیزی عوض و درست شده، لذت میبرم.
خوردن غذاهای سالم برایم از روی اجبار نیست بلکه...
04
اردیبهشت
چگونه از صفر تبدیل به یک متخصص حرفهای شویم؟
یادم است زمانی که وارد حوزهی رنگ و لایت شدم، کاملاً در این حوزه یک صفر مطلق بودم!
هیچگونه مهارت و تکنیکی در این حوزه نداشتم و تا آن زمان فقط به فکر درس و دانشگاه و کار در حوزهی تحصیل خودم بودم.
حتی در خانهمان هم کوچکترین کار آرایشی انجام نمیشد و به همان حالت طبیعی خدادادی به زندگیمان ادامه میدادیم و فقط به فکر علم و پیشرفت بودیم!
و بخاطر این شرایط، زمانی که من تصمیم گرفتم وارد این حوزه شوم، از تمام هنرجویان همدورهای خودم عقبتر بودم و یادگیری برایم بسیار مشکلتر بود. چون تا آن زمان، مغز من در این حوزه هیچ تجربهای نداشت و این کار را برای من مشکل کرده بود.
ولی من با پشتکار و استمرار بالا به آن چیزی که میخواستم رسیدم و نه تنها رسیدم بلکه در آن حوزه به...
03
اردیبهشت
اگه سریال ترکی هم بود!
پای ویدیوکال داشتم به مامانم میگفتم ( آره امروزم ضبط داشتم، خدا رو شکر خیلی خوب بود)
دیدم مامانم داره سعی میکنه نخنده!
گفتم چی شده؟ چرا میخندی؟ 😁 ضبطه دیگه!
طفلی هی جلوی خودش رو میگرفت که لبهای کش اومدهاش دیده نشه 😂
دیگه بعد کلی اصرار من گفت
اگه سریال طولانی ترکی هم بود دیگه باید تموم میشد. هر دقیقه ما ازت میپرسیم چیکار میکنی یا میگی ضبط بودم یا پای سایت و دورهامم. کی تموم میشه پس؟
😂😂😂
مامانم که شروع کرده بود به گفتن این حرفها، من داشتم از خنده این سمت ویدیوکال غش میکردم 😂
بعد از کلی خندیدن گفتم که مادر من، این کار منه و هیچوقت هم تموم نمیشه و همیشه ادامه داره
و خدا رو شکر میکنم برای این کار
و واقعاً با عشق و علاقه انجامش میدم 🥰❤️
18
اسفند
پدرم ❤️
این روزها که باید صبح زود بیدار شم و برم سالن، پدر ساعت شش زنگ میزنه که بیدارم کنه و معمولاً یکمی هم باهام حرف میزنه تا مطمئن بشه که دیگه واقعاً بیدارم.
این حقیقتاً شکلی از خوشبختیه.
❤️
13
اسفند
بزرگنمایی پوچ و توخالی
شاید نباید این را بگویم، ولی ماجرایی را تعریف میکنم تا شاید...
شایدتش را بعد از تعریف کردن ماجرا میگویم:
دقیق یادم نیست ولی فکر کنم حدود یک سالی بود (شاید حتی کمتر!) که به عنوان هنرجوی مبتدی وارد حوزهی آرایش و پیرایش و زیبایی شده بودم.
عید نوروز شد و ما رفتیم تعطیلات و بعد از آن که برگشتیم، به توصیه و راهنمایی یکی از افرادی که در آنجا به عنوان پرسنل کار میکرد، به هر کسی که به سالن میآمد میگفتم من دو سال است که اینجا مشغول به کارم!!!
گاهی در زمان گفتن این جمله به چشم میدیدم که مشتری ثابت سالن کمی جا میخورد ولی به روی خودش نمیآورد.
خودم میدانم، واقعاً دروغ بزرگی بود!
راستش اوایل به این راحتی هم نبود که این دروغ بزرگ را بگویم. اوایل وقتی کسی از من میپرسید، همان فرد توصیهگر...
06
اسفند
عکس بگیرید!
طبق تجربه میگم، اگه از موی یه مشتری بعد از تموم شدن کارش، عکس نگیرم، فرد فکر میکنه حتماً کارش قشنگ نشده یا اگر مطمئن باشه که قشنگ شده و خیلی هم موهاشو دوست داشته باشه، فکر میکنه من دوسش ندارم! حالا یا خودشو یا موهاشو!
بنابراین اگر مشتریتون دیرش نشده بود، حتما ازش عکس بگیرید!
29
بهمن
زمانبندی دقیق خداوند
همین دو سه شب پیش که داشتم هاردم رو برای شروع تدوین فیلم جدید زیر و رو میکردم، متوجه شدم یه چند تا از فیلمها از کارهای اصلی که حتماً قصد داشتم تدوینشون کنم، از دو فولدری که مخصوص هر کار هست، فقط یکیشون تو هارده و یکی دیگه غیبش زده!
تمام فولدرها رو نگاه کردم و به هر مدلی بود توی هاردهام سرچ کردم ولی نبود که نبود. راستش اولش یکم حالم گرفته شد، ولی بعدش گفتم حتماً نباید باشه دیگه وگرنه هیچ دلیل دیگهای وجود نداره و فکر نمیکنم انقدر گیج باشم که فیلمهای به این مهمی رو کلاً به هاردم انتقال نداده، پاک کرده باشم.
خلاصه، دیگه بیخیال شدم و گفتم اینهمه فیلم، یا از همینها استفاده میکنم یا عزم رو جزم میکنم و دوباره ضبطشون میکنم.
دیروز، با همکاری یکی از دوستهای عزیزم که...
23
بهمن
گرفتنت!
امروز زنگ زدم به شرکت تا پودر دکلره سفارش بدم.
همون زنگ اول جواب دادن و قبل از سلام گفتند:
خانوم غلامی!
خانوم غلامی!
شما کجایی؟!
میدونین چند بار این مدت به شما زنگ زدم و گوشیتون خاموش بود؟
بابا نگران شدم.
یه لحظه شوک شدم، گفتم نکنه باید برای شرکت پول میریختم و فراموش کردم.
فکرم رو بعد سلام با تردید گفتم.
گفتند:
نه بابا، بدهکار چیه؟! شما به ما که بدهکار نیستی.
من میخواستم خانومم رو بفرستم پیش شما، موهاشون رو رنگ کنن.
چند بار تو روزهای مختلف بهتون زنگ زدم، گوشیتون خاموش بود، گفتم حتماً گرفتنتون!
بهشون گفتم که برای مدتی خارج از ایران بودم و گوشیم برای این خاموش بوده.
ظاهراً اون زمانهایی که تماس میگرفتن زمانهای شلوغیها و بگیر و ببندها بوده و فکر کردن من رو گرفتن که اینهمه مدت گوشیم خاموشه!
بعد که دیدن من فکرشون رو حدس زدم و با خنده دارم...
23
شهریور
این همونیه که تو میخوای!
چند وقت پیش برای خرید شلوار وارد یه فروشگاه شدم. همون اول مشخصات شلواری که میخواستم رو کامل به فروشنده توضیح دادم.
فروشنده از همون اول فروشگاه، هر شلواری که باهاش مواجه میشد، برمیگشت بهم میگفت : این همونیه که تو میخوای.
بعد من یکم شلوار رو نگاه میکردم، میدیدم نه این اصلا اونی نیست که من میخوام. نه جنس پارچهاش نه فرم دوختش.
باز میرفتیم جلوتر، شلوار که تو رگال میدید میگفت: این همونیه که تو میخوای.
بعد شلواره حتی رنگش هم اونی نبود که من میخواستم!
رفتار غیرحرفهایش برام جالب شده بود. با اینکه میدونستم من باهاش به نتیجه نمیرسم یکم دیگه ادامه دادم ببینم واقعا از فروشندگی و بازاریابی فقط یاد گرفته با مشتری همون اول صمیمی بشه و همین یه جمله رو بگه؟!
واقعا تا آخرش همین بود!
خندهداره ولی واقعا بعضیا تو کارشون میزان پیشرفتی که دارن...
12
شهریور
دستان کار کرده
دیروز رفتم برای ضبط یه بخشی از دوره. وقتی بعد از فیلمبرداری، سرسری به فیلمها نگاه کردم که خوب شده یا نه، چیزی که نظرم رو جلب کرد، رگهای ورم کردهی دستهام بود.
مچ دست به پایین به باقی اعضای بدن نمیخورد!
انگار مال یکی دیگه بود!
زوم کردم رو دستام.
قشنگ مشخص بود که این دستها خیلی کار کردن و زحمت کشیدن و رشد کردن...
دستهای کارکرده با رگهای متورم لاغرم رو دوست دارم.
به دستهام افتخار میکنم.
من به کمک اونها سالها موی خیلی از افراد رو رنگ کردم و زیبایی خلق کردم.
زیبایی که باعث شده آدمها وقتی خودشون رو تو آینه میبینند از دیدن خودشون و موهاشون لذت ببرند.
حس بهتری نسبت به خودشون داشته باشند.
اعتماد به نفس بیشتری رو درونشون حس کنند.
روابط بهتری رو تجربه کنند.
با حال بهتری تو جامعه زندگی کنند.
عکسهای قشنگتری بگیرند.
و خیلی حس و تجربههای عالی...