خاطرات یک آرایشگر, نوشته‌های من

پدرم ❤️

این روزها که باید صبح زود بیدار شم و برم سالن، پدر ساعت شش زنگ می‌زنه که بیدارم کنه و معمولاً یکمی هم باهام حرف می‌زنه تا مطمئن بشه که دیگه واقعاً بیدارم.

این حقیقتاً شکلی از خوشبختیه.

❤️

 

دیدگاهتان را بنویسید