آدمِ گفتگو

یک شب در تعطیلات عید با خواهرزاده‌هایم قدم می‌زدیم و هر کدام ماجرایی را تعریف کردند و بعد گفتند - خاله حالا نوبت شماست - همین جمله کافی بود تا من بتوانم سکوتم را تا آخر سال ۱۴۰۴ حفظ کنم! جملاتی مثل: خب حالا تو تعریف کن. یه چیزی بگو. یه جوک تعریف کن! یا مثلاً من ادای فلان حیوان را درمی‌آورم بعد نوبت توه! و از این قبیل موضوعات... واقعاً نمی‌دانم این چه مدل ارتباط گرفتن است که آدم را در منگنه قرار می‌دهند؟! و این لحظات به نظرم مسخره‌ترین و سختترین لحظاتی‌ست که من در‌ آن قرار می‌گیرم و البته می‌دانم که یک ترس کودکی‌ست. ولی حرف زدن و ارتباط گرفتن و برقراری ارتباط مگر با این جملات و قرار دادن آدمها در این موقعیتها شکل می‌گیرد؟! پیش خودتان چه فکر می‌کنید که وقتی می‌خواهید با کسی ارتباط برقرار کنید مکالمه را به...

ادامه‌ی مطلب