شفا

شفا آهسته آهسته رخ می‌دهد. هم شفای جسم هم شفای روح آنقدر نرم و آهسته که روزی حتی یادت نمی‌آید که چقدر درد داشتی یا چقدر دنیا برایت تیره و تار بوده. و جالب اینجاست که همین که کمی بهبودی در تو هویدا می‌شود، فکر می‌کنی گذر کردی ولی وقتی زمان می‌گذرد، می‌بینی آن روزی که می‌گفتی -دنیا روشن است- فقط سیاه‌ نبوده! چند روز پیش این نوشته‌ام را خواندم و دقیقاً احساس می‌کنم آن زمانی که گفتم گذر کردم احتمالاً منظورم فقط گذر از تاریکی مطلق بوده! گذر کردن یک هنر است که خیلی‌ها آن را ندارند. من هم در خیلی از موارد ندارم. در همه‌ی زمانهایی که گذر کردم، بُردم و در همه‌ی زمانهایی که گذر نکردم، باختم. با علم بر این موضوع، باز هم نتوانستم هنوز این مهارت را درست کسب کنم!

ادامه‌ی مطلب

شفای نوشتن

هیچ چیز به اندازه‌ی نوشتن به من آرامش نمی‌دهد. ساده‌ترینش این است که هر بار تمام زندگی‌ام شکل گوریده‌ای به خود می‌گیرد، تنها نوشتن کارهایی که باید انجام بدهم و دسته بندی و الوویت بندی‌ آنها چنان آرامش عمیقی به جان زندگی‌ام می‌نشاند که انگار تمام آن کارها انجام شده و زندگی شفاف و روان می‌شود.   هر بار قلبم به هر دلیلی می‌شکند و غصه خودش را در سینه‌ام پهن می‌کند و زندگی را تیره و تار، نوشتن از  دلشکستگی‌ام، دردم را تسکین می‌دهد.   هر بار دلتنگم، دستم از رسیدن کوتاه‌ست، کلمات روی کاغذ، من و حسم را بهتر از خودم می‌فهمند و قسمتی از بار دلتنگی را به دوش می‌کشند.   معتقدم جادوی حرکت دست و خلق کلمات روی کاغذ (حتی تایپ آن در نت گوشی یا ورد لپ تاپ) از انسان، آدمی آرامتر و در صلح‌تر می‌سازد.   و شاید...

ادامه‌ی مطلب