ذهن نویسنده

یادم است سر کلاس نویسندگی، صحبت به این سمت رفته بود که باید به دنیا به چشم ایده‌ی داستان‌نویسی نگاه کرد. از هیچ اتفاقی نباید ساده گذشت و از هر موقعیت، به شکل ایده و شناسایی شخصیت استفاده کرد. (درک خودم از آن کلاس است.) در بخشی از صحبت‌ها، استادمان گفتند که ذهن یک نویسنده دائم در حال نوشتن است. حتی از خودشان مثال زدند که حتی در موقعیت تلخ زندگیشان، مشغول نوشتن داستانی طنز در مورد آن موقعیت، در ذهنشان بودند! از آن زمان که چندین سال می‌گذرد من هر بار به رویای نویسنده شدنم، فکر‌ می‌کردم، به شکل مقایسه‌ی ذهن خودم با ذهن استادم یا باقی شاگردهای کلاس که آنها هم می‌گفتند بله ما هم همینطوریم و همیشه در حال داستان‌سرایی در ذهنمان هستیم، قرار می‌گرفتم و پیش خودم می‌گفتم من که اینطوری نیستم! و یک حالت ناامیدی...

Continue reading

رسالتم

دست‌های آلوده به قضاوت‌های پی در پی‌ام را می‌شویم و نظاره‌گر بازی آدمها می‌شوم. رسالتم لذت بردن در سکوت و مداومت ورزیدن به گشودگی دریچه‌ی دیدم به دنیاست. و امید دارم به روزی که جهان، مشتاق تماشای رقص کلماتم می‌شود...

Continue reading