نکته‌ی زندگی

یک وقت‌هایی خدا (خدا، جهان، کائنات، انرژی، الهام، حس درونتان یا هر چیزی که می‌خواهید اسمش را بگذارید که با آن ارتباطی درونی دارید) یک نکته‌ی مهم زندگی را به سادگی به تو می‌دهد و می‌گوید باید این نکته را رعایت کنی تا از این گذرگاه رد شوی. آنقدر نکته ساده است که تو فکر می‌کنی، می‌تواند خیلی هم مهم نباشد! می‌توانی حتی رعایتش هم نکنی! رعایت کردن و نکردن آن نکته، از نظر و فکرِ و منطق تو تفاوتی در نتیجه ایجاد نمی‌کند برای همین خیلی به آن اهمیت نمی‌دهی یا حداقل گاهی از رعایت کردنش تخطی می‌کنی یا شاید تا یک زمانی رعایتش می‌کنی و بعد که می‌بینی زندگی خیلی خوب پیش می‌رود حتی یادت می‌رود که همه‌ی اینها بخاطر رعایت همان نکته‌ی ساده است و بعد از مدتی، دیگر اهمیتی برایش قائل نیستی و...

Continue reading

عهدنامه را موریانه خورده

چند روز پیش قلبم از غمی بزرگ، تیره و تار شده بود و من به طرز عجیبی پیگیر آن بودم که با دلایل قاطعانه‌ این درد را در درونم عمیقتر حس کنم!   خلاصه، تلاشم نتیجه داد و من طی چند ساعت از یک انسان خوشحال و رها، تبدیل شدم به فردی که قلبش در یک مشت بزرگ و قوی در حال فشرده شدن است... حدود یکی دو روز، این درد با شدت کم و زیاد با من بود تا اینکه یک چنین جمله‌ای شنیدم: (به آنها بگو عهدنامه را موریانه خورده)   همین. تمام شد. آن غم عمیق که بسیار هم از نظر خودم منطقی بود، بعد شنیدن این حرف محو شد.   از آن روز هر چه فکر می‌کنم، هیچ دوا و مرهم و نشانه‌ای واضحتر برای رهایی از لحظات تار عنکبوت بسته شده‌ی خود پیدا نمی‌کنم.   آبی بود روی آتش به طوری که...

Continue reading