روز هشتاد و یکم

باورم نمی‌شه امروز روز هشتاد و یکم بود. چقدر زود این هشتاد روز گذشت. مثل خواب و خیال رد شد و رفت. یعنی تا آدم یک برنامه‌ی این مدلی نداشته باشه که دقیقاً روزشمار باشه، متوجه‌ی گذر سریع زمان نمیشه. می‌تونم بگم تو این هشتاد روز هم خیلی اتفاق افتاد و تحولات بزرگی رخ داد و هم می‌تونم بگم خیلی همه چیز ساده و بدون تغییر و در خط صاف پیش رفت! در سطح زندگیم همه چیز ساده و روان بود و من هر روز به ابرهای پفکی و گلبهی دم غروب چشم دوختم و از هوا لذت ببردم و در آرامش گذر عمر رو دیدم! ولی موضوعات مهمی در عمق وجودم تغییر کردند. بابت این جریان خوشحالم و می‌دونم چیزی که درونم ساخته بشه، در جهان بیرون هم شکل می‌گیره. به زودی بعد این چند روز، برنامه‌ی بعدی رو شروع می‌کنم.

Continue reading