نوشتهها
رقص
یادم نمیآید از چه زمانی ولی از سالها پیش، روزانه میرقصیدم.
شاید روزی یک ساعت.
اگر کسی از این روتین روزانهام باخبر میشد، تعجب میکرد.
ولی برای من بسیار کار عادی بود و هر روز میل به رقصیدن مرا به رقص وامیداشت و چیزی نبود که برایش برنامهریزی کرده باشم یا به عنوان یک آیتم زنانه انتخابش کنم!
رقص را دوست داشتم و البته چیزی که در ذهن من در هنگام رقص شکل میگرفت با چیزی که در ظاهر دیده میشد، خیلی تفاوت داشت!
زمان رقص در خیالم من همیشه بهترین رقصنده بودم و همه چیز بسیار به موقع و موزون و نرم و لوند و جذاب رخ میداد.
آهنگ پشت آهنگ، میکس پشت میکس میرقصیدم و همیشه در اوج…
امروز که میکس خوبی پلی کرده بودم، ناخودآگاه زمان رسیدگی به خانه شروع کردم به رقصیدن.
انگار آن شور و حال دو سه سال قبل داشت به من برمیگشت.
دنسر حرفهای بودن یکی از آرزوهای همیشگی من بوده.
صرفاً خوب و قشنگ رقصیدن نه.
بعنوان یک شغل و حرفه.
کسی که میتواند سبکهای مختلف رقص را حرفهای برقصد.
مثل شکیرا یا جنیفر یا هر کسی که خیلی حرفهای میرقصد.
به هر حال آرزوست حتی اگر محقق نشده باشد…