نوشته‌های من

حرکت در آرامش

رهایی.

گذر کردن.

نچسبیدن.

بخشیدن.

نظم.

تمیزی.

در مسیر آب بودن.


امسال را باید سال سفر نامگذاری می‌کردم.

یا رسیدن بیشتر به معنای این بیت:

جمله‌ی بی‌قراریت در طلب قرار توست، طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت.


در آخرین روزِ سفر طولانی قبلی‌ام، هوا آفتابی شد و فرصتی شد برای رفتن به دریا.

آن روز یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام را زندگی کردم.

آب زلال، خنک. پُر موج ولی آرام.

دریا خلوت.

آن روز روی گهواره‌ای از آب در سکوتی که سرشار از صدای آب و باد بود، من آرامشی محض از حضور در دنیا را تجربه کردم.

شنهای تمیز و گرم و دلچسب، فرصتی بود برای تجربه‌ی یکی بودن با زمین و طبیعت.

تجربه‌ای بود بسیار لذتبخش و بی‌نظیر.

هزاران هزار بار بابت حضورم در آن لحظه‌ها سپاسگزار بودم.


وقتی با خودت هماهنگی انگار جهان هم هماهنگترین حالتش را به تو نشان می‌دهد.

این روزها زندگی روی بسیار خوشش را به من نشان می‌دهد.

تجربه‌ام از دریای آن روز، دقیقاً نمادی بود از تجربه‌ی هر روز زندگی‌ام.

همه چیز سر وقت و در بهترین حالتش اتفاق می‌افتد.

و این یعنی اگر چیزی زمانبر است یا سنگین پیش می‌رود یعنی درست نیست.

نه آنکه آن موضوع درست نیست. یعنی من در آن قسمت زندگی‌ام هنوز به هماهنگی درونی نرسیدم.

در این زمانها خودم را عقب می‌کشم و به خلوتی می‌روم تا آرام شوم و صلح درونی نه فقط در آن موضوع خاص، بلکه از ریشه‌‌‌ی آن، درونم حل شود.


گاهی فکر می‌کنی به صورت منطقی دلیلی ندارد که کسی را ببخشی یعنی بهتر است بگویم اصلاً دلیلی ندارد که از او ناراحت یا عصبانی شوی که حالا بخواهی ببخشی یا نبخشی!

او راه خودش را می‌رود.

او همانقدر که تو حق داری، حق دارد.

و هزاران موضوع منطقی دیگر

ولی با همه‌ی اینها من نمی‌توانم خودم را گول بزنم. هر چقدر هم غیر منطقی به نظر برسد این حس‌ها درون من است…

من نیاز دارم که حتی اگر من حقی نداشته باشم که از کسی دلگیر باشم بابت مسیری که انتخاب کرده یا حقی که داشته، او را ببخشم و رها کنم.

من نیاز دارم برای به آرامش رسیدن واقعی خودم، دلخوری و دلگیری و ناراحتی‌ خودم را با بخشیدن او رفع کنم.

نادیده گرفتن و منطقی فکر کردن، به قلب و احساساتِ من کمکی نمی‌کند!

به طرز عجیبی در این مورد نیاز به آرامش و هماهنگی و صلحِ درونی دارم.


اتفاقات اخیر کشور، درس‌های بزرگی برایم داشت که باید سعی کنم بیشتر آنها را زندگی کنم.

حرکت در آرامش یکی از آنهاست.

آرامش در حرکت نیز درس دیگری‌ست.


درسفرهای اخیر چند کیلومتری از گردنه‌ی جاده، مه میزبانم بود و رانندگی در مه را تقریباً  در رفت و برگشت تجربه کردم ولی در راه برگشت سفر آخرم، واقعاً نوازش ابر را بر صورتم حس کردم.

دستی از ابر صورتم را لمس کرد.

انقدر لطیف بود که دوست داشتم آن لحظه را در صندوقچه‌ای قرار دهم و هر از گاهی سراغش بروم و دوباره تجربه‌اش کنم. 🤍

دیدگاهتان را بنویسید