نوشتهها
گوساله سامری
گاهی انقدر ناشکیبایم که فکر میکنم اگر در قوم بنی اسرائیل بودم و موسی ده روز دیر میکرد، احتمالاً من هم جز فریبخوردگان بودم و گوساله را به عنوان خدا میپرستیدم!!
بارها و بارها در زندگی در دامِ ناشکیبایی و صبور نبودنم افتادم
و هر جا که عجله کردم و الماس را به مشتی خاکِ در دسترس فروختم، ضرری کردم که سالها تاوانش را پس دادم.
صبر موهبتیست که باعث میشود تو در زندگی همیشه قدمهای درست برداری.
میتوانم بگویم صبر رمز پیروزیست.
روبی (گربهمان را میگویم) هر وقت میخواهد شکار کند، اول زمان میگذارد و زاویه مناسب را پیدا میکند و بعد صبر میکند تا در بهترین زمان به شکارش حمله کند و در اکثر مواقع پیروز میدان است.
حالا اگر من گربه بودم احتمالاً به محض دیدن پروانه، به سمتش میپریدم و پروانه هم در حالی که انگشتش را به من نشان میداد، میرفت جای که دیگر دستم به او نرسد!
واقعاً برای رسیدن به هدف (حالا هر هدفی) بهترین راه اول صبوری و بررسی موقعیت است و بعد انتخاب بهترین مسیری که تو را به هدفت میرساند با سرعتی مناسب. یعنی فقط مسیرِ رسیدن مهم نیست بلکه بحث سرعتش هم هست. گاهی نیاز به جستی سریع است (از روبی یاد گرفتم!) گاهی نیاز به آهسته آهسته نزدیک شدن.
و یادمان باشد مسیرِ رسیدن به هدف خطی صاف نیست، مسیر پر از فرعیهایست که فقط اگر ایمان داشته باشی وارد آن فرعیات میشوی و زمان رسیدن به هدف، دقیق مشخص نیست و فقط اگر صبور باشی، مسیر را ادامه میدهی و میدانی بالاخره هدف محقق میشود.
ایمان از سکوت و آرامش میآید و آرامش از صبری که از ایمان به وجود آمده.
یعنی مثل یک حلقه بهم متصلند.
این بار که هدفی را انتخاب کردی، یادت باشد قرار است ایمانت را نشان دهی و در این راه صبور باشی و فریب تجربههای دردسترس ولی نامنطبق با هدفت* را نخوری.
وگرنه صبور نبودنت، ایمانت را به باد میدهد و هدفت را پوچ!
گوسالهی سامری همیشه یادت باشد که چطور همه چیز را برباد داد.
* نمیدانم تجربههای در دسترس ولی نامنطبق با هدف را چطور توضیح دهم تا بهتر قابل درک باشد!
هر چیزی یا هر موضوعی که الان هست و میتوانی تجربهاش کنی ولی هدف تو نیست یا فقط نمایی از هدف تو را دارد (!) و با اصل درونت مغایر است.
اینها میشوند تجربههای در دسترس ولی نامنطبق با هدف.
مثل آدمی که میتوانی با او وارد رابطه شوی ولی میدانی آدمی نیست که تو بخواهی با اون زندگیات را بگذرانی ولی به هر حال الان او هست و میتوانی شمایی از رابطه (هرچند نادلخواه) را تجربه کنی!
مثل کار و شغلی که میتوانی انجامش دهی ولی شغلی نیست که دوستش داشته باشی یا از انجامش لذت ببری ولی به هر حال کار است و به تو پولی میرساند، هر چند کم و ناچیز!
مثل محل زندگی که از روی ترس ترکش نمیکنی در حالی که میدانی با کمی حرکت میتوانی جایی زندگی کنی که برایت مثل بهشت است ولی محل زندگی الان امن است و در دسترس!
و هزاران مثال دیگر.
مردم به گوسالهی سامری رو آوردند، چون حضور داشت.
چون صدا داشت و آنها فکر میکردند میتوانند با او ارتباط بگیرند.
چون نقش خدا را در ذهنشان تداعی میکرد و آنها را به هدفشان که پرستش بود میرساند!
ولی اگر صبر داشتند، زر را به پشیزی ناچیز نمیفروختند.
مثال گوسالهی سامری شاید بهترین مثال باشد برای چیزی که منظورم است.