نوشته‌های من

شفا

شفا آهسته آهسته رخ می‌دهد.

هم شفای جسم

هم شفای روح

آنقدر نرم و آهسته که روزی حتی یادت نمی‌آید که چقدر درد داشتی یا چقدر دنیا برایت تیره و تار بوده.

و جالب اینجاست که همین که کمی بهبودی در تو هویدا می‌شود، فکر می‌کنی گذر کردی ولی وقتی زمان می‌گذرد، می‌بینی آن روزی که می‌گفتی –دنیا روشن است- فقط سیاه‌ نبوده!


چند روز پیش این نوشته‌ام را خواندم و دقیقاً احساس می‌کنم آن زمانی که گفتم گذر کردم احتمالاً منظورم فقط گذر از تاریکی مطلق بوده!


گذر کردن یک هنر است که خیلی‌ها آن را ندارند.

من هم در خیلی از موارد ندارم.

در همه‌ی زمانهایی که گذر کردم، بُردم و در همه‌ی زمانهایی که گذر نکردم، باختم.

با علم بر این موضوع، باز هم نتوانستم هنوز این مهارت را درست کسب کنم!

دیدگاهتان را بنویسید