نوشته‌های من

مراقبه‌ی رانندگی، سفرهای جادویی

در پایین هر برگه‌ی تقویم امسالم نوشته که آن روز چندمین روز از سال است.

امروز چهل و نهمین روز سال ۱۴۰۴ است.

چهل و نه روز گذشته و من از این چهل و نه روز، پنجاه روزش را مسافرت بودم!


سالها بود که دوست داشتم به اصفهان و مخصوصاً شیراز سفر کنم.

و این سفر ماجراجویانه امسال اتفاق افتاد.

خیلی دوست داشتم که این سفر را به تنهایی و با ماشین خودم بروم.

قبل سفر نشستم فکر کردم که چرا

و از این سفر چه می‌خواهم؟!

چندین هدف نوشتم و روز آخری که داشتم به سمت تهران رانندگی می‌کردم، هدفها را در ذهنم مرور کردم و یکی از آنها که از همه مهمتر هم بود، احساس می‌کردم که هنوز محقق نشده و نمی‌توانم تیک تاییدش را بزنم.

ولی وقتی خستگی ده یازده ساعته‌ی رانندگی من را به ناخودآگاهم برد و دیگر مدارِ فکر و منطق خارج شد، دیدم بزرگترین تیک تایید را هدف مهمم خورده و چقدر من مراقبه‌ی رانندگی را دوست دارم…

🤍


چند تجربه‌ از سفرم به اصفهان و شیراز را خیلی کوتاه اینجا می‌نویسم.

اصفهان بسیار بسیار دیدنی‌ست. تجملاتی. هنری.

وقتی وارد اصفهان شدم احساس کردم چندین چشم برای دیدن آن کم دارم.

ارگ کریم خان شیراز بوی بهشت می‌داد.

می‌گویم بوی بهشت واقعاً بوی بهشت.

مردمان شیراز بسیار دوست داشتنی و خونگرمند.

خیلی زود با تو صمیمی می‌شدند و حرف می‌زدند.

مردانِ شیراز خیلی بیشتر از مردانِ اصفهان به آدم نگاه می‌کنند ولی خب باز هم اینکارشان انرژی بدی به آدم نمی‌دهد.

در شیراز احساس می‌کنی همه دوست تو هستند. پلیس‌ها به تو حس ترس نمی‌دهند. نمی‌خواهم بگویم پلیس‌ها ترسناکند! ولی در شیراز حسی که از پلیس یا مامورین قانونی می‌گیری، حس آرامش و دوستی و صلح و حل و فصل موضوع در راحتترین حالت ممکن است. آنها با تو دوستند و تو این را بدون کلامی هم حس می‌کنی.

اصفهان شهر توریسمی‌‌تریست و من توریست از کشورهای دیگر در آن، به مراتب بیشتر از شیراز دیدم و خیلی از توریست‌ها فکر می‌کردند من هم مثل آنها از کشور دیگری آمدم و خودشان پا پیش می‌گذاشتند و با من حرف می‌زدند.

کلاً خیلی‌ها در اصفهان و شیراز فکر کردند من ایرانی نیستم و قبل از حرف زدنم، سعی می‌کردند انگلیسی با من وارد مذاکره شوند!!

یادگیری این چند سال زبان انگلیسی‌ام بی‌اثر نبوده و می‌توانم بگویم  صد ـ هیچ از قبلم جلو‌ام و این موضوع خیلی خوشحالم کرد. راحت با آدمها انگلیسی حرف می‌زدم و ارتباطی شکل می‌گرفت.

کاخ چهلستون و عمارت عالی قاپو واقعاً زیبا بودند.

حس و حال نقش و جهان و نشستن در آن، در زمان گلدن تایم را بسیار دوست داشتم.

پل سی سه پل و خواجو هم همینطور.

راستش مدت زمان کوتاهی در اصفهان بودم و فکر می‌کردم اگر پل خواجو را نبینم هم مهم نیست! ولی آخر شبی که می‌خواستم از اصفهان به شیراز بروم، رفتم آن را دیدم و بعد از تجربه‌ی شادی که در آنجا داشتم، مطمئناً بابت نرفتم پشیمان می‌شدم. پل خواجو هم بسیار از نظر معماری زیباست و هم خیلی حس و انرژی خوبی دارد.

حافظیه و سعدیه و پرسپولیس از جاهای دیدنی محبوب من در شیراز بودند.

مخصوصاً حافظیه و پرسپولیس… 🤍

در گوشه کنار خیابان‌های شیراز آدمها دور هم جمع می‌شوند و در آن چند شب اقامتم، کنسرت‌های شبانه دلچسبی را تجربه کردم.

بریانی دوست داشتم و غذای بسیار سنگینی بود.

اولش که رفتم غذا بخورم، بسیار گرسنه بودم و فکر کردم خب اشکالی ندارد اگر هنوز گرسنه‌ام بود، باز هم یک پرس دیگر سفارش می‌دهم (!) بعد از خوردن غذا تا آخر شب احساس سیری کامل داشتم! حتی تا دو ساعت اول احساس خفگی! دو ساعت و نیم فقط پیاده‌روی کردم تا کمک کنم، بدون خوردن نوشابه این غذای سنگین را هضم کنم!

کلم پلو را خیلی دوست نداشتم. از هر شیرازی که می‌پرسیدی کجا برم کلم‌ پلوی خوب بخورم؟! می‌گفت کلم پلو فقط خودم. همه احساس می‌کردند بهترین کلم پلوی دنیا را می‌پزند. حتماً هم همینطور است ولی خب من در یک رستورانی که تعریفش را شنیدم این غذا را خوردم، خوب بود ولی غذایی نیست که بخواهم باز هم امتحانش کنم.

نمی‌دانم چند بار ولی تعدادش بالا بود متاسفانه ولی پشیمان نیستم. حالا از چی پشیمان نیستم؟!

خواستم بگویم فالوده‌ی کیوان پشت ارگ کریم خان، فالوده‌ی عالی داشت، روزی چندین بار آنجا فالوده خوردم ولی پشیمان نیستم!

و در آخر

در اصفهان و شیراز (مخصوصاً شیراز) مردم فکر می‌کنند که خیلی ترافیک دارند و ماشین را نباید اصلاً از جایش تکان داد و فقط باید اسنپ یا تپسی گرفت!

آنها فکر می‌کنند اصلاً جاپارک در خیابان‌هایشان نیست!

آنها فکر می‌کنند مردم بد از جاپارک خارج می‌شوند و به ماشین‌های دیگران آسیب می‌زنند!

آنها تجربه‌ی زندگی در تهران را ندارند. نه ترافیک دیدند، نه می‌دانند نبودن جاپارک چیست و نه خبر از آسیب ماشین دارند…

و من بعد از تجربه‌ی این سفر احساس کردم، آدم بدون ماشین شبیه آدم بدون دست و پاست.حداقل برای من که این است!

انقدر ماشینِ خودت به تو آزادی عمل می‌دهد که تا تجربه‌اش نکنی متوجه‌اش نمی‌شوی.

جدا از آن، رانندگی به من آرامشی می‌دهد و من را به خلسه‌ای می‌برد که بسیاری از گشایش‌های ذهنی‌ام در آن رقم خورده است.

🤍


همیشه قبل از اینکه به این سفر بروم، سفرنامه‌ام را در ذهنم می‌نوشتم که چقدر حرف برای گفتن بعد از سفرم دارم و اینجا می‌نویسمش ولی بعد از سفر به یک خلسه‌ای رفتم که احساس می‌کنم همه‌ی آنها برای من است و گفتن ندارد!

چیزهایی که نوشتم یک تجربه‌ی بیرونی و کوچکی از آن بود.


من سفر کردن را خیلی دوست دارم. زندگی در سفر، زندگی بسیار متفاوتتری از یک زندگی روتین همیشگی‌ست ولی هنوز به آن مرحله‌ از رشد نرسیدم که هم سفر کنم و هم تمرکزم برای کارم را حفظ کنم. البته شاید بخاطر شرایط سفری‌ست که تجربه کردم.

به هر حال که، من دوست دارم آزاد و رها باشم و کار و زندگی‌ام محدود به یک جا ماندن و یک مکان نباشد.

الان بخش بزرگی از هدفم را پیش بردم و باقی آن هم انشالله رقم می‌خورد.


امروز بعد از این چندین سفر به خانه برگشتم. می‌خوام از قدرت تمرکز استفاده کنم و پروژه‌ای را با امید خدا عالی پیش ببرم.

🤍

دیدگاهتان را بنویسید