ترکیب‌ها

چقدر این رنگ قشنگه، چه رنگ‌هایی رو باهم ترکیب کردین؟! در تمام این سال‌هایی که در حوزه‌ی رنگ و لایت کار کرده‌ام، بارها شده که افراد از من ترکیب رنگی که ایجاد کرده‌ام را بپرسند. چه مشتری‌های سالن چه مثلاً با دوستی رفته باشم بیرون و افراد از رنگ موهایش خوششان آمده باشد و وقتی فهمیدند کار من است، اولین سوال بعد از تعریفشان این بوده! اما این چند ماه اخیر خیلی این جمله را شنیدم. راستش اگر یادم باشد، می‌گویم! چرا می‌گویم اگر یادم باشد؟ در دوره‌ام چندین و چند جلسه راجع به داستان رنگ‌ها و تناژها و عملکردشان صحبت کرده‌ام و موضوع ترکیب رنگ واقعاً موضوعی‌ست علمی و که فردی که وارد این حوزه‌ می‌شود واقعاً باید تمام داستان را بداند تا کار را درست پیش ببرد ولی موضوع بعد از علم، برای من شهود است. الهام است. من هم این...

ادامه‌ی مطلب

ایمان

اگر قرار بود کلمه‌ی ایمان را من معنی کنم، امید داشتن را مترادفش می‌کردم. از نظر من، انسانی که امید دارد، مومن است. بارها شده، افسرده و دلسرد و خسته از حرکت و زندگی شده‌ام و چیزی که در لحظه، من را از آن حال خارج کرده، کور سوی امید بوده. نور امید که بر دلم تابیده، تمام سیاهی‌ها و غبار از دل و زندگیم رفته و به ثانیه‌ای هم نمی‌رسد که تعجب می‌کنم از آنهمه بی‌ایمانی!   این روزها دو اصل در زندگیم پررنگ شده... امید و ایمان و مرگ و بی‌معنا بودن هر آنچه که برایش در زندگی تلاش می‌کنم! ...

ادامه‌ی مطلب

خدا که دِنِه…

چند سال پیش تصمیم داشتم محل کارم را تغییر دهم و سالنی را پیدا کردم که تمام شرایط دلخواه من را داشت، حتی بیشتر از حد تصورم. انگار برای من کنار گذاشته شده بود ولی تنها موضوعی که کمی نگرانم می‌کرد این بود که منطقه‌ی آن سالن، با منطقه‌ای که قبلاً کار می‌کردم، فاصله داشت. این موضوع برای افرادی که  سال‌ها در سالن زیبایی یک منطقه‌ مشغول به کار هستند (مخصوصاً در تهران) ، کمی نگران کننده است زیرا معمولاً مشتریان فرد هم از همان منطقه هستند. تصمیم به تغییر محل کار، نیاز به کمی جسارت داشت که من انجامش دادم ولی کمی (فقط کمی) ته دلم نگران بود. یادم است هنوز کامل وسایل کارم را به سالن جدید منتقل نکرده بودم که یکی از مشتریانم که خیلی وقت هم بود، نیامده بود، از من وقت خواست و...

ادامه‌ی مطلب

آموزش زبان انگلیسی به روش زبان مادری - A.J Hoge

A.J Hoge

تقریباً یک سال پیش برای من یک اتفاق ناگواری سر ندانستن زبان انگلیسی و البته، اعتماد به نفس نداشتن برای صحبت کردن به زبان انگلسی، رخ داد! اتفاق بسیار ساده‌ای بود ولی برای من بسیار تلخ و ناگوار بود و عوارض سنگین و ادامه‌دار زیادی برای من داشت که هر بار یادم می‌افتد برای قرار گرفتن در چنین شرایطی و قضاوت‌های بعدش، اشک در چشمانم جمع می‌شود و قلبم فشرده!! درست است که اتفاق بسیار ساده ولی بسیار تلخی بود، ولی یک جنبه‌ی بسیار خوب داشت که من بیشتر زمان‌ها به آن دامن می‌زنم و به آن وجه ماجرا بها می‌دهم. آن اتفاق باعث شد که من یادگیری زبان انگلیسی را شروع کنم. از ساده‌ترین و در دسترسترین راهی که پیش پایم بود، استقبال کردم و از فردای روزی که برگشتم ایران، یادگیری زبان انگلیسی به روش نصرت که...

ادامه‌ی مطلب

Mariage d’Amour

موزیک Mariage d'Amour یکی از عاشقانه‌ترین، لطیف‌ترین، آرامشبخش‌ترین آهنگ‌های‌ست که شنیدم و آرزوی نواختنش را دارم. من که با این تمرین‌های کم روزانه، به هیچ نقطه‌‌ی روشنی در پیانو، هنوز نرسیدم! ولی یکی از همسایه‌ها به تازگی این آهنگ را یاد گرفته و هر شب تمرین می‌کند و من در آن لحظه‌ها، دنبال جایی در خانه می‌گردم که بیشترین صدای تمرین‌هایش را داشته باشم... 🤍

ادامه‌ی مطلب

دستور پخت کدو پلو

دستور پخت کدو پلو

یکی از غذاهای خوشمزه‌ و اصیل مازندرانی، کدو پلوست. شاید اسم این غذا به گوشتان خورده باشد، شاید هم اصلاً ندانید می‌شود با کدوی حلوایی یه پلوی رنگی درست کرد و به عنوان یک ناهار خوشمزه، آن را سرو نمود! از آنجایی که بیشتر اصالتم به سمت شمال کشور و مازندران می‌رود و بارها این غذای خوشمزه را خوردم و یکی از غذاهای مورد علاقه‌ام است (البته وقتی بزرگ شدم، بچه بودم یک آدم بدغذای هیچی نخور بودم!)، تصمیم گرفتم دستور پخت آن را در اینجا بنویسم. شاید شما اهل تنوع در غذا باشید و از طعم‌ها و مزه‌های جدید استقبال کنید. موادی که برای تهیه این غذا نیاز دارید: کدوی حلوایی برنج پیاز تخم مرغ کره شکر رب انار محلی ترش-ملس ادویجاتی مثل زردچوبه، فلفل، نمک، دارچین (هل و گلاب، اگر عطر بویشان را دوست دارید. فرم اصیلش ندارد...

ادامه‌ی مطلب

سالی که گذشت

بیشتر روزهای ۲۰۲۳، زندگیم در گلویی تنگ و تاریک و باریکی گیر کرده بود و خدا را هزاران مرتبه شکر که مدتی‌ست از این مرحله رد شده و الان مسیر پیش رویم باز و گشوده و روشن و سرسبز و دلپذیر است. رشد کردم ولی رشد کردن برایم بسیار درد داشت. دردی که مرا در هزارتویی انداخت که راه بیرون آمدن از آن را پیدا نمی‌کردم و البته که رشد، در همین سردرگمی و گمشدگی در راه ناشناخته برایم اتفاق افتاد.   راضی‌ام؟! مسیری بود که حتماً باید از آن می‌گذشتم تا به اینجا برسم. ترجیحم این بود که آنقدر درد و تنهایی و حس‌های بد را تجربه نمی‌کردم. ترجیحم این بود که آنقدر بزرگ بودم که راحتتر از این مرحله می‌گذشتم. و الان راضیم نه بخاطر دردهایی که کشیدم! بخاطر گذر زندگیم از آن مرحله. بخاطر رشدم.   چه چیزی مرا نجات داد؟! امید به آمدن روزهای خوب. امید...

ادامه‌ی مطلب

حلقه‌ی نامرئی

وقتی دو نفر باهم وارد یک رابطه می‌شوند (مخصوصاً رابطه‌ی عاطفی)، یک حلقه، یک ریل بسته‌ی نامرئی بینشان شکل می‌گیرد. حلقه‌ی نامرئی و کانکشن برقرار شده، نیاز به حرف زدن ندارد. نیاز به حضور در کنار هم ندارد. نیاز به هیچ چیزی ندارد. تا زمانی که کانکشن برقرار باشد، نیاز به هیچ چیز خاص و عجیب غریبی نیست. همه چیز خود به خود پیش می‌رود. میان حلقه خوشی و ناخوشی هست. دوستی و دعوا هست. حرف زدن و حرف نزدن هست. مسافرت و تنهایی و چه و چه هست ولی اگر آن مدار نامرئی نباشد، اگر حضور فیزیکی هم در کنار فردی داشته باشی، باهم حرف بزنید، دعوایی نباشد، همه چیز گل و بلبل هم باشد، باز هم هیچ چیز سر جای خودش نیست. در راستای پست قبلی، گاهی اوایل رابطه برای یک طرف رابطه، آن حلقه شکل گرفته و تنها کار درستی که باید...

ادامه‌ی مطلب

جایی که تو هستی، اون نیست!

یک وقت‌هایی می‌شود، نسبت به یک آدم، احساس عمیقی داریم، یک دوست داشتن زیاد و دوست داریم رابطه‌مان شکل و رنگ و بوی احساس ما را داشته باشد و همه‌ی این‌ها در حالی‌ست که طرف مقابلمان، هیچ احساسی به ما ندارد یا شاید حتی احساس‌های منفی به ما داشته باشد! خیلی از ما، ممکن است در این تله افتاده باشیم. در این زمانهاست که درِ ورود به دنیای آن آدم را گم می‌کنیم. همه‌ی کارها و رفتارها و حرفهایمان با دیوارهای سرسخت و بلند قلعه‌ی زندگی آن آدم، مواجه می‌شود! هر روز بیشتر اشتباه می‌کنیم. اشتباهاتمان بزرگتر می‌شود! حتی در نظر محبوبمان، به خاطر همه‌ی تلاش‌های مسخره‌مان، منفورتر می‌شویم!! و حتی بدتر از آن، با گذشت زمان و کمی آرام گرفتن و دور شدن از موقعیت قبلی، وقتی یاد کارهای اشتباهمان می‌افتیم، بیشتر از خودمان، بدمان می‌آید که چرا آن‌قدر کارهای مضحک...

ادامه‌ی مطلب