۲۰ از ۹۰، دوباره!

امروز بیستمین روز از برنامه‌ی نود روزه‌ی من است. درست نود روز پیش، باز هم در روز بیستم برنامه‌ام بودم. خوشحالم بابت مسیری که در آن حرکت می‌کنم و امیدوارم برایم ثمربخش باشد.   الان که نگاه می‌کنم میبینم خیلی چیزها در این نود روز تغییر کرد. من مدتی مسیر زندگیم را گم کردم و سردرگم روزهایم را سپری کردم... از دل حادثه‌ها گذشتم... نجات یافتم... زنده ماندم... با این حال، درونم بارها بجای رنگ سفیدی، تیره و تار شد... و بالاخره تصمیم به قدم گذاشتن در مسیری جدید گرفتم و گامهایی که هنوز نامطمئن است (ولی مستمر) را در این راه برمی‌دارم. اول راه است و امیدوارم بتوانم سربلند در پیش خودم، این سفر را طی کنم. 

ادامه مطلب

بالکن قشنگم

چندوقت پیش بالکن خونه رو تمیز کردم و هر چیز اضافه‌ای که بود رو برداشتم و وسایلی که باید میموند رو حسابی تمیز کردم و یه جورایی همه رو تو کمدِ توی بالکن جا دادم و تقریباً بالکن خالی شد و بعد آماده‌اش کردم برای نشستن و لذت بردن. از اون زمان دیگه هر روز اگر خونه باشم، گلدن تایم و نزدیکای غروب، می‌رم تو بالکن می‌شینم و به آسمون و ابرها و پرنده‌ها و درخت‌های تو خونه‌ی خودمون و همسایه‌مون و خیابون نگاه می‌کنم و کلی لذت می‌برم و البته در کنار نگاه کردن و لذت بردن معمولاً زبانم رو می‌خونم و بین آنتراکش چای دم می‌کنم و چای می‌نوشم. علاوه بر همه‌ی اینها، پرنده‌ها کلی هنرنمایی می‌کنند و موسیقی‌ پس زمینه‌ی ماجرا رو بر عهده دارند . 😌 یه زمان بهشتیه واقعاً. همه چیز به کامه. مخصوصاً ماه...

ادامه مطلب

عمری دوباره 🤍

من نمی‌دانم دریا برای موسی باز شده تا او رد شود یا نه. نمی‌دانم آتش برای ابراهیم، گلستان شده یا نه. نمی‌دانم ماجرای رود نیل واقعی‌ست یا نه. نمی‌دانم هزارپاره‌ی پرنده‌ها سر کوه‌ها دوباره زنده‌ شده‌اند یا نه. ولی می‌دانم من امروز معجزه دیدم. من از دل حادثه‌ها گذشتم. برای من همه‌ی آنها اتفاق افتاد و من از آن همه، نجات یافتم... هر آدمی که آن اتفاق و من را در دل آن اتفاق دید، باور نمی‌کرد نه تنها زنده ماندم بلکه حتی یک خط هم روی وجودم نیفتاده... حضورم در این دنیا و زنده و سالم ماندنم چیزی جز معجزه نمی‌تواند باشد.   دیشب از او معجزه خواستم و حتی در دست نوشته‌هایم گفتم خدایا، معجزه‌ی بزرگ می‌خواهم، چیزی که اسمش را واقعاً بشود معجزه گذاشت. بعد گذشت زمان از حادثه، وقتی با خودم مرورش کردم، دیدم معجزه‌ای عظیمتر در زندگیم نمی‌توانست اتفاق بیافتد. خدا امروز...

ادامه مطلب

۹۰ از ۹۰

بالاخره روز نودم رسید! 🎉🎊🎉🎊 تو این نود روز، هر روز یه سری قدم برداشتم برای بهتر شدن خودم و واقعاً بابتش خوشحالم 🥰 از روزی که توی دفترم برای نود روز برنامه ریزی کردم و تاریخ تموم شدنش رو مشخص کردم، ذوق رسیدن به امروز رو داشتم. و البته امروز دوباره تقویم رو اوردم و مشخص کردم اگر فردا دوباره این سیکل رو شروع کنم، روز آخر چه روزی میشه و به امید خدا یه دوره دیگه میرم جلو تا هر روز بهتر و بهتر بشم. یک سری کارهای دیگه هم برای بهبود بیشتر مشخص کردم که انجام بدم و امیدوارم بتونم درست عملیشون کنم. خدایا صد هزار مرتبه شکرت ❤️  

ادامه مطلب

یک روز خوب

مدتی بود موضوعی، ذهنم را درگیر کرده بود و هر بار برای حلش، تنها سپردن به خدا، برای وقوع بهترین حالتش به فکرم می‌رسید. همین. امروز موضوع حل شد و به بهترین حالت برایم اتفاق افتاد... خدا را صدهزار مرتبه شکر 🤍 باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش میبردتت هر جا دلش خواست به هر جا برد بدون ساحل همونجاست... به نظرم هر روز باید این آهنگ را گوش کنم. هر بار در تله افتادم، از صبور نبودن و پیش بردن همه‌ی کارها با برنامه‌ریزی قبلی بوده!

ادامه مطلب