نوشته‌های من

صد و هشتاد روز

دقیقاً صد و هشتاد و یک روز پیش من تصمیم گرفتم که زبان انگلیسی‌ام را بهبود ببخشم و برای یک بار هم که شده این موضوع را برای همیشه در زندگیم حل کنم.

صد و هشتاد روز از آن روز می‌گذرد و من برای دومین بار برنامه‌ی نود روزه را پیش بردم.

امروز داشتم فکر می‌کردم وقتی کاری هر روز تکرار شود حتی بهتر از کاریست که مثلاً یک روز درمیان ولی قویتر انجام می‌شود. نمی‌دانم این موضوع برای همه یا برای همه چیز درست است یا نه ولی برای من هر کاری که هر روزه انجامش دادم، تاثیر بیشتری داشته است.

مثلاً یادم است چند بار چالش سی روزه‌ی ورزش را شروع کردم و هر روز باید یک ساعت ورزش می‌کردم تا از چالش سربلند خارج شوم!

الان که یاد آن روزها می‌افتم می‌بینم واقعاً انگیزه‌ی بالایی داشتم برای گذراندن آن چالش.

گاهی انقدر ورزش‌ها سخت بود، البته نه اینکه وزنه‌ی سنگینی بزنم، نه، بلکه ورزش‌های سبک طاقت‌فرسایی بود. یعنی ظاهرش آسان بود ولی انجام رویتن و طبق برنامه‌اش بسیار سنگین و سخت می‌شد.

بله داشتم می‌گفتم که گاهی انقدر ورزش‌ها سخت بود که مادرم گاهی با دیدن چهره‌ی هلاک شده‌ام، نگرانم می‌شدند و می‌گفتند:

واقعاً لازمه اینطوری ورزش کنی؟! رنگ به صورتت نمونده دختر جان.

(👻 😂)

ولی من آن زمان، انقدر انجام آن ورزش‌ها برایم مهم بود که انجام ندادنش یک زجر بزرگ برایم محسوب می‌شد!

یعنی اهرم رنج و لذت ورزش کردن برایم به این صورت شکل گرفته بود.

به حاشیه نروم. می‌خواستم بگویم نتیجه‌ای که من از آن ورزش‌های سی روزه گرفتم خیلی بیشتر از زمان‌هایی بود که من به باشگاه می‌رفتم و حالا هفته‌ای دو بار یا سه بار ورزش می‌کردم.

الان هم وقتی به جریان یادگیری زبانم نگاه می‌کنم احساس می‌کنم یادگیری هر روزه، انگار برایم تاثیر زیادی داشته.

از فردا برنامه‌ی تازه‌ای را شروع می‌کنم و می‌دانم مدوامت و ادامه دادن، من را به نتیجه می‌رساند.

بابت پشتکارم خوشحالم و سپاس‌گزار ❤️


امروز از ساعت چهار عصر هوای تهران واقعاً معرکه شده بود.

نمی‌دانم گفته‌ام یا نه. ولی روی گلدان‌های بالکن، گیاهانی کاشتم که سبز باشد و از دیدنشان لذت ببرم.

پارسال تمام گلدان‌های خانه را برده بودم شمال.

چون مدتی بود که به مسافرت‌های طولانی می‌رفتم و آنها در زمان نبود من نیاز به رسیدگی داشتند.

به همین دلیل خانه مانده بود بدون گل و گیاه! دیگر دیدم حالا که ماندگارم و تنها گلدان‌هایی که برایم مانده، همان‌هایست که روی نمای بالکن است، برای خودم گیاهانی زود سبز شو (!) کاشتم.

الان هم گلدانها حسابی سبز شدند و سبزه زاریست روی نمای بالکن خانه.

امروز که برای نوشیدن قهوه‌ی عصرانه روی بالکن نشسته بودم، باد در این سبزه‌ها می‌پیچید و بوی سبزه و علفزار بلند شده بود.

بوی طبیعت شمال. بوی جاده‌های شمال که پُر است از جنگل و مه.

وقتی کمی باران هم شروع شد، بوی خاک باران خورده بلند شد که دیگر سنگ تمام خدا بود برای فضاسازی بهشت.

چه چیزی لذتبخشتر از این است که هوا عالی باشد و قهوه‌ات گرم و منظره‌ی دیدت، آسمانی پر از ابرهای رنگی و چمنزاری مخصوص خودت؟!

البته وقتی من همان زمان به این سوال فکر کردم، جوابی برایش یافتم ولی همه چیز را که نباید بگویم!!

دیدگاهتان را بنویسید