نوشته‌های من

وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ 🤍

و الطیبات للطیبین قسمتی از آیه‌ی سوره‌ی نور است که هر بار با خودم تکرارش می‌کنم، آرامشی در وجودم می‌نشیند.

نه بخاطر اینکه در این‌ آیه گفته زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک

یا قبلش گفته زنان ناپاک برای مردان ناپاک و مردان ناپاک برای زنان ناپاک

نه، بخاطر معنی آن نیست!

آرامشی که یادآوری این دو کلمه در من به وجود می‌آورد، چیزی فراتر از این معنی ساده آن است…

این دو کلمه به من می‌گوید که هر کسی آنچه را در زندگی‌اش تجربه می‌کند که درونش مانند آن است.

که هیچ اشتباهی در این جهان رخ نمی‌دهد.

و هر بار در شرایطی قرار می‌گیرم که نادلخواهم است با همین دو کلمه به خودم یادآور می‌شوم که اگر خوب شوم، شرایط هم خوب می‌شود.

آدم بد به من دسترسی ندارد یا اگر هم زمانی در زندگیم باشد، به راحتی خارج می‌شود.

شرایط نادلخواه اگر من تغییر کنم، تغییر می‌کند.

نیاز به کار فیزیکی و جنگیدن نیست، اگر صلح و آرامش می‌خواهم باید درونم بجویمش نه در درست کردن دیگران و شرایط.

من آرام باشم، جهان خودش شرایط آرام را برایم فراهم می‌کند.

🤍


یادم است در بچگی چیزی که همیشه از قران و خدا به ما می‌گفتند این بود که دلها با یاد خدا آرام می‌گیرد و هیچوقت در دوران کودکی و اوایل جوانی‌ام یادم نمی‌آید که با یاد خدا آرامش گرفته باشم!

اگر عزیزی در خانواده‌ام مریض می‌شد به خدا التماس می‌کردم که حالش را خوب کند.

اگر امتحانی داشتم و درس و پرسش و این چیزها، باز هم آویزان خدا می‌شدم که امتحانم خوب پیش برود و نمره‌ی عالی در زندگی‌ام نمایان شود!

یا اگر بحث قبولی در کنکور و دانشگاه و پیدا کردن کار

یا هر خواسته‌ی دیگر (بسته به شرایط سنی و موقعیت زندگی!) داشتم، از خدا درخواست می‌کردم یا بیشتر آویزان ریسمان نادیده از آسمان می‌شدم که خودش دستم را بگیرد و شرایط را به نفع من تغییر دهد ولی یادم نمی‌آید که بعد از سپردن ماجرا به دست خدا آرامشی در وجودم شکل گرفته باشد!

ولی از یک جایی به بعد واقعاً، خدا شد مرکز ایجاد آرامش زندگی من.

سپردن ماجرا به دستش یعنی تجربه‌ی یک آرامش عمیق.

مدتی بود موضوعی خیلی درگیرم کرده بود و به طرز عجیبی روح و روانم را تحت تاثیر قرار داده بود و حس می‌کردم باید وارد عمل شوم و شمشیرم را از غلاف خارج کنم و هر آنچه که شکل زندگیم را نادلخواه کرده با خاک یکسان کنم!!

البته این را هم بگویم که ایجاد تمام آن شرایط نادلخواه بخاطر حضور اشتباه من در مسیر نادرست زندگی بود.

یعنی وقتی عمیق به آن فکر کردم که چرا من الان وسط همچین ماجرا و آدمهایی هستم، تنها چیزی که برایم پررنگ شد، حضور نافرم درونی خودم بود!

و راستش در این جریان فکر کردنها دیدم اگر حتی شمشیرم را هم نمایان سازم، دشمنان زیادند. از این پیروز شوم، دیگری را چه کار کنم؟!

اگر با بد بجنگم، دنیا بد قویتری در چنته دارد و برایم رو می‌کند. پس بهتر است راه توبه را برگزینم.

و چه خوب که در توبه همیشه باز است…

به خودم قول دادم تمام رفتارهای نادرستی که به تازگی شروعشان کرده بودم را کنار بگذارم و فقط در راه درست، افکار و اعمالم را پیش ببرم.

گفتم خدایا من ناتوانم در تغییر این شرایط

ولی من قول می‌دهم آدم درستی شوم

تو شرایط را برایم تغییر بده.

اگر برایتان سوال است که شرایط تغییر کرد یا نه

به طور قطع می‌گویم به راحتی تغییر کرد.

به راحتی.

و الطیبات للطیبین

هیچوقت آدم بد با آدم خوب نمی‌ماند و برعکس.

جهان اجازه‌ی این کار را نمی‌دهد.

شاید شما درگیر آدمها یا شرایطی باشید که اصلاً دلخواهتان نیست ولی در حال تجربه‌اش هستید و فکر می‌کنید که آدم خوبی هستید و این حقتان نیست.

من هم خیلی وقتها همین فکر را می‌کردم و می‌کنم

ولی سر همین موضوع آخر، وقتی عمیق فکر کردم، متوجه شدم که من فکر می‌کنم که خوبم وگرنه نیستم!

شاید هزاران خوبی داشته باشم و ذاتم خوب باشد و چه و چه

ولی

ولی مدتی بود که من با نقاب من آدم خوبی‌ام،‌ افکار و اعمالی داشتم که بویی از خوبی نبرده بود! نه اینکه به کسی آسیب رسانده باشم، نه اصلاً. ولی خودم بعد از این که خوب به فکرها و حرفها و قضاوتهایی که این اواخر در درونم داشتم، فکر کردم، دیدم بویی از خوبی و صراط مستقیم نبرده! و خب مسلماً که نتیجه‌ی این افکار چیزی بیشتر از آن شرایط نادلخواه نمی‌توانست باشد.


چیزهای دیگر هم هست که بهتر است فعلاً ناگفته بماند…

دیدگاهتان را بنویسید