نوشته‌های من

تغییر

چند سال پیش به خانه‌ی دوستی مهمانی رفتم و وقتی برگشتم تا سه چهار روز فقط مشغول تمیز کردن خانه‌ام بودم.

حالا مهمانی به تمیز کردن خانه‌ی من چه ربطی داشت؟!

انقدر خانه‌ی آن فرد کثیف بود که در بدو برگشتم به خانه، لباسشویی روشن کردم و همه‌ی لباس‌هایی که آنجا پوشیده بودم را شستم!

دچار حمله‌ی هیستریکی شده بودم و فقط با تمیز کردن جای جای خانه می‌توانستم از بار آن خلاصی پیدا کنم!

مطمئناً شنیدید که وقتی فردی متاسفانه دچار تجاوز می‌شود، بارها و بارها بدن خود را می‌شوید تا شاید بار آن انرژی سمی از بدنش پاک شود و کاملاً این موضوع خارج از کنترل عقلانی‌اش است.

دور از جانم، من هم دچار همچین حالتی شده بودم!

یعنی احساس می‌کردم تمیز کردن خانه‌ام و شستن لباس‌هایم من را از آن بارِ کثیفی که چشمانم دیده دور می‌کند.

یادم است در آن چند روز دائم به خودم می‌گفتم حتماً انقدر خانه‌ام کثیف است که وارد مدار آدم کثیفی مثل او شدم!

این را هم اضافه کنم که آن آدم اصلاً کثیف نبود. یعنی تا آن روز که به خانه‌اش بروم، نه تنها اثری از «کثیف بودن» و «نامرتب بودن» نداشت بلکه بسیار تمیز و مرتب و حتی می‌توانم بگویم خیلی بهتر از حد معمول جامعه بود. و باز این را اضافه کنم که منظورم از آدم کثیف، خصلت تمیز نبودن است نه اینکه ذات کثیفی داشته باشد! اتفاقاً جز آدم‌های بسیار خوش ذات جامعه هستند.

از بحث دور نشوم.

حالا چه شد که یاد آن خاطره تلخ افتادم!

مدت‌ها بود دچار یک مشکل کوچک ولی آزار دهنده و درگیر کننده‌ی فکر شده بودم و خدا را هزاران هزار مرتبه شکر که به بهترین شکل الان حل شده و امروز که داشتم به این جریان فکر می‌کردم که خدا چقدر به من لطف داشت که همچین موضوعی را برایم به راحتی حل کرد به این فکر کردم که حواسم را جمع کنم تا دوباره وارد مداری که این شرایط در آن وجود دارد، نشوم.

اگر آرامش می‌خواهم، درونم را آرام کنم و خودم هم آرام زندگی کنم.

اگر تمیزی می‌خواهم، درونم را تمیز نگه دارم و تمیز زندگی کنم.

اگر صداقت می‌خواهم، صادق باشم و صادقانه زندگی کنم.

آن تمیز کردن خانه حرکت نمادینی بود برای ذهنم که باید از مسیر اشتباهم خارج شوم و وارد مسیر سالمتری از زندگی شوم.

و حالا که خدا لطف کرده و مسئله‌ی من را بدون هیچگونه دردسری حل کرده، بیشتر قدردان باشم و سعی کنم آنقدر خوب باشم که دیگر دچار همچین گرفتاری‌هایی نشوم.


در یکی از قسمت‌های فرندز، جویی می‌گوید من از نوجوانی تا الان یه مدل راه رفتم، باید شکل راه رفتنم را تغییر بدم.

من تا الان چند باری راه و روش زندگی کردنم را تغییر دادم و الان دیگر وقتتش رسیده که دوباره تغییرش دهم!

این بار شاید اساسی‌تر…

دیدگاهتان را بنویسید