نوشته‌های من

فقط زنده بمونه!

در یکی از قسمت‌های فرندز، راس از ریچل می‌خواهد که برای یک ساعت بِن پسرش را نگه دارد.

ریچل بابت این موضوع نگران می‌شود و سوالاتی مثل باید چیکار کنم؟! و من به تنهایی؟! و… را می‌پرسد.

راس در جواب می‌گوید، فقط زنده بمونه.

چند وقت پیش من در چنین وضعیتی قرار گرفتم. حالا نه با بچه، بلکه با یک ماهی!

دوستم برای مدتی می‌خواست از کشور خارج شود و ماهی‌اش را به من سپرد.

به منی که از ماهی می‌ترسم! حالا نه اینکه بترسم. بیشتر دوست ندارم به او دست بزنم!

او برای مدتی مهمان من است.

ماهی چه می‌خواهد؟ آفرین، آب.

شب اولی که آمد، متاسفانه آب منطقه‌مان قطع شده بود!

فردایش رفتم برایش غذا خریدم و به فروشنده تاکید کردم که یک غذایی بدهد که زنده بماند!

برایش توضیح دادم که او مهمان من است و حتماً تا برگشت دوستم باید زنده بماند.

دقیق نمی‌دانم چند روز است که با من زندگی می‌کند ولی از وقتی آمده روی زندگی‌ام تاثیر گذاشته.

صبح‌ها من را بیدار می‌کند. باور می‌کنید صدایم می‌کند؟

یا وقتی گرسنه است. یا وقتی حوصله‌اش سر رفته باشد و توجه بخواهد، صدایم می‌کند.

تا به حال ندیده بودم ماهی آدم را صدا کند یا از خواب بیدار کند. خدا را شکر که زنده ماندم و این را هم دیدم.

الان هم صدا کرد که تُنگم رو از اتاق بیار تو سالن، حوصله‌ام سر رفته. یکمم غذا بهم بده.

خیلی شیرین است.

در آن قسمت فرندز، اولِ تنهایی ریچل و بِن، هر دو خیلی حوصله‌شان سر رفته بود ولی بعد تایم کوتاهی آنها باهم دوست شده بودند و ریچل به بِن خرابکاری و شیطنت یاد داده بود و بِن به او گفته بود که ریچل فانی و بامزه است.

امیدوارم این ماهی هم زنده بماند و پیش من به او خوش بگذرد و بعد از اینکه رفت هم به من بگوید بامزه!


خدا را شکر انقدر خانه‌ام بدون نویز است که صدای این بچه را هم می‌شنوم. 🤍

دیدگاهتان را بنویسید