نوشته‌های من

نقش‌ها

آدم‌ها که متوجه میشند تو آدم خوبی هستی،

نمی‌خوان ازت دور بشن و میخوان تو رو داشته باشند.

مخصوصاً توی روابط عاطفی.

ولی تو که از طرف خوشت نمی‌آید با هزاران زبان که مطمئناً اوایل به زبان خوش هست و بعد با بدترین حالت، اون آدم رو از خودت دور میکنی ولی اون آدم پیش خودش میگه:

اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی

😂

از همینجا اعلام می‌کنم که لیلی از آدم‌هایی که یک ذره هم عزت نفس ندارند، نه تنها خوشش نمی‌آید بلکه اگر قبل شکستن ظرف یک میلیونم درصد امکان حضورش بود، بعد از شکستن ظرف اون یک میلیونم هم به نیستی مطلق برای همیشه رسید.

گاهی در این شرایط یاد جیم کری در فیلم احمق و احمقتر می‌افتم!

این از این.

(نمیخوام وارد حاشیه بشم ولی منظورم از خوب بودن، معیارهایی هست که طرف تو ذهنش داره دیگه. یکی خوب بودن از نظرش اینه که تو آدم منعطفی هستی، یکی از اینکه سالم زندگی میکنی، حال میکنه. یکی از قیافه‌ات خوشش اومده، یکی فکر میکنه تو آدم کم خرجی هستی، چه عالی! یکی هم فکر میکنه تو داری در پول غرق میشی، بذار اونم همراه تو غرق بشه و یا هزار تا چیز دیگه.

و نگین آدم با قلبش عاشق میشه و فکر نمی‌کنه و از این حرفها. من خودم همش رو حفظم. من عاشقترین و لطیفترین قلب رو دیدم که در زندگیش داشت چرتکه مینداخت موقع دوست داشتن!)


برای همه‌ی ما تو زندگیمون، شاید این اتفاق افتاده و جایگاهمون در زندگی آدم‌ها گاهی لیلی بوده و گاهی مجنون.

ولی مهم چگونگی بازی اون نقش‌هاست.


وقتی یک خوراکی بدمزه رو چشیده باشی،

می‌دونی بدمزگی چطوریه…

حتی اگر اون بدمزگی در حد یک اپسیلون باشه نه در حد میوه‌ی درخت زقّوم!

دیدگاهتان را بنویسید