نمی‌خواهد چیزی را درست کنی، فقط سر جای خودت باش!

امروز داشتم فکر می‌کردم اگر مثلاً فلان موضوع اتفاق بیافتد، چه کارهایی بعد آن انجام می‌دهم؟! یک سری از نتایج بعد رخ دادن آن موضوع را نوشتم و همانطور که داشتم تجسم می‌کردم که اول فلان کار را می‌کنم بعد بیسار کار را و... یک لحظه به خودم آمدم دیدم کلاً مسیرم به بیراه است! من می‌خواستم چیزهایی را عوض کنم که درست بودند. تنها کاری که باید بعد رخ دادن آن اتفاق انجام بدهم این است که جمع کنم و از این وسط بروم بیرون! متوجه شدم فقط باید از حضور جمع مرخص شوم و بقیه موضوعات، خود به خود حل می‌شود 😂 این خبر خیلی خوبی‌ست. از این به بعد هدفم مشخص‌تر و واضح‌تر است و دیگر شرایط را برای کسی یا چیزی نمی‌خواهم بهتر یا درستتر کنم. فقط باید مسیر رخ دادن اتفاق را هموار کنم. و این را هم بگویم...

ادامه‌ی مطلب

روز هشتاد و یکم

باورم نمی‌شه امروز روز هشتاد و یکم بود. چقدر زود این هشتاد روز گذشت. مثل خواب و خیال رد شد و رفت. یعنی تا آدم یک برنامه‌ی این مدلی نداشته باشه که دقیقاً روزشمار باشه، متوجه‌ی گذر سریع زمان نمیشه. می‌تونم بگم تو این هشتاد روز هم خیلی اتفاق افتاد و تحولات بزرگی رخ داد و هم می‌تونم بگم خیلی همه چیز ساده و بدون تغییر و در خط صاف پیش رفت! در سطح زندگیم همه چیز ساده و روان بود و من هر روز به ابرهای پفکی و گلبهی دم غروب چشم دوختم و از هوا لذت ببردم و در آرامش گذر عمر رو دیدم! ولی موضوعات مهمی در عمق وجودم تغییر کردند. بابت این جریان خوشحالم و می‌دونم چیزی که درونم ساخته بشه، در جهان بیرون هم شکل می‌گیره. به زودی بعد این چند روز، برنامه‌ی بعدی رو شروع می‌کنم.

ادامه‌ی مطلب

وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا 🤍

وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا.   یکی از بهترین ترجمه‌های قرآن، ترجمه‌ی مکارم شیرزای‌ست. بابت آن، بسیار سپاس‌گزارم 🤍 ــــــ این روزها مفهوم قشنگی از توکل در وجودم شکل گرفته است. توکل یعنی سیستم دقیق جهان، هیچوقت اشتباه نمی‌کند. از وقتی این موضوع در من نهادینده شده، هر فکر، نگاه و دیدگاه را با این آگاهی می‌سنجم. یک آرامش و صلحی در من ایجاد شده. قبلاً هم این دیدگاه که اگر خوبی یا بدی از این جهان می‌بینم، بخاطر خودم است را قبول داشتم ولی این آگاهی، کلاً یک تحوّل عمیق در من ایجاد کرد. انگار قبلاً همه چیز در سطح بوده و حال عمق یافته. شاید روزی برسد که درک عمیقتری از این آگاهی داشته باشم که حتماً آن روز می‌رسد ولی الان همین اندازه هم من را آرام می‌کند... 🤍

ادامه‌ی مطلب

ذهن نویسنده

یادم است سر کلاس نویسندگی، صحبت به این سمت رفته بود که باید به دنیا به چشم ایده‌ی داستان‌نویسی نگاه کرد. از هیچ اتفاقی نباید ساده گذشت و از هر موقعیت، به شکل ایده و شناسایی شخصیت استفاده کرد. (درک خودم از آن کلاس است.) در بخشی از صحبت‌ها، استادمان گفتند که ذهن یک نویسنده دائم در حال نوشتن است. حتی از خودشان مثال زدند که حتی در موقعیت تلخ زندگیشان، مشغول نوشتن داستانی طنز در مورد آن موقعیت، در ذهنشان بودند! از آن زمان که چندین سال می‌گذرد من هر بار به رویای نویسنده شدنم، فکر‌ می‌کردم، به شکل مقایسه‌ی ذهن خودم با ذهن استادم یا باقی شاگردهای کلاس که آنها هم می‌گفتند بله ما هم همینطوریم و همیشه در حال داستان‌سرایی در ذهنمان هستیم، قرار می‌گرفتم و پیش خودم می‌گفتم من که اینطوری نیستم! و یک حالت ناامیدی...

ادامه‌ی مطلب

شناور در آب

در سفر اخیرم به شمال و رفتن به دریا اتفاق جالبی افتاد. وقتی در دریای زیبای خزر در حال لذت بردن بودم، خواهرم به من و دخترش یاد داد که چطور می‌توانیم روی آب شناور شویم. چم و خم کار را گفت و گفت که ممکن است در دفعات اول چه تجربه‌ای داشته باشیم ولی تاکید کرد که با همه‌ی اینها مطمئن باشین میاین روی آب، چون قانونشه. فقط رها باشین. رهای رها. یکی دو بار اول برایم سخت بود ولی چون خواهرم را می‌دیدم که به راحتی روی آب شناور می‌ماند، ادامه دادم و البته ذهنی به خودم گفتم من به سیستم خدا اعتماد می‌کنم. رها بودن من نشان از ایمانم است. با اهرم رنج و لذتی که، هرچقدر رهاتر باشی یعنی به سیستم این جهان بیشتر اعتماد داری، به راحتی بعد چند بار امتحان کردن، روی آب شناور...

ادامه‌ی مطلب

تغییر عادتها

الان که مثل همیشه پای تدوین فیلم‌هایم نشسته بودم، نگاهی به نور خانه کردم. تا همین چند وقت پیش، شب که می‌شد تا زمانی که بخوابم تمام چراغ‌های خانه را حتی اگر استفاده‌ای از آن محیط نداشتم، روشن می‌کردم و اگر دوستی می‌آمد خانه‌ام و حین رفت و آمد به اتاق‌ها، چراغ آنجا را خاموش می‌کرد، فوراً می‌گفتم: روشنش کن. دلم میگیره واقعاً هم همینطور بود. اگر جایی نور نبود، احساس می‌کردم خانه کوچک شده! ولی بعد از یک مدتی، از یک ساعتی به بعد، نور خانه را کم می‌کردم. و الان چند وقتیست که نور خانه فقط سرشب زیاد است و خیلی زود کم می‌شود و بعد شام هم کلاً به حداقل ممکن می‌رسد. حتی چند شبی‌ست دنبال این هستم که از این هم کمتر شود. برای خودم این تغییر خیلی جالب است. سر تغییر تغذیه‌ام یک همت بزرگ داشتم و برایم...

ادامه‌ی مطلب

باران در غار حرا

دیشب قبل خواب این پست را نوشته بودم. هرچند با عنوانش، کلاً پنج کلمه است. در خوابم باران می‌بارید و من از حضورش لذت می‌بردم ولی یادم نبود که آن را می‌خواستم. صدایی از غیب آمد که مگه نگفتی بارون دوست داری. اینم بارون. چرا نمیری ببینیش؟! تلنگری بود حرفش. آنقدر واضح و همان لحظه و همان جا این اتفاق در حال رخ دادن بود که گیاهانی که در گلدان نمای بالکن کاشتم هم به همان اندازه‌ای رشد کرده بودند که وقتی صبح بیدار شدم و دیدمشان... 🤍 انا اقول کن فیکون.

ادامه‌ی مطلب

ربُّنا الله

من ریتم این آهنگ را خیلی دوست دارم. کدام آهنگ؟ الله الله الله الله الله الله لا اله الی الله لا اله الی الله ایران ایران ایران... (با ریتم بخونیدش 😉) و هر بار آن را می‌شنوم، یک ایمان قوی و یک بی‌ایمانی قوی در این آهنگ می‌بینم. یک ایمان و شرک همزمان. یک جا فریاد می‌زنند نیست خدایی جز الله. بعد در ادامه می‌گویند فردا که بهار آید آزاد و رها هستیم! یعنی همان موقع که با تمام وجود دم از ایمان و وجود خدا می‌زنند، شریکان زیادی را برایش قائل می‌شوند و یک ناتوانی عظیم را به او (یا سیستم جهان) وصل می‌کنند. یعنی من اگر جای خدا بودم، می‌گفتم کدام خدا را می‌گویند دقیقاً؟! البته که خدا جواب آن بی‌ایمانی و شرک را داده. نه اینکه خدا بدهد. نتیجه‌ی آن بی‌ایمان، همین است. نتیجه‌ی سیستم دقیق خداوند همین است که در زندگی هر انسانی می‌بینیم. به جنسیت و نژاد و...

ادامه‌ی مطلب

ایمان به غیب 🤍

وقتی در راهی قدم برمی‌داری، جهان، تو و ایمانت به راه را می‌آزماید. اینجا دو راهیست که فقط مومن می‌تواند از پس راهی که انتخاب کرده، برآید. یادم است در کلاس نویسندگی، استادم تا نوشت قهرمان داستان همیشه مومن است، سریع پرسیدم یعنی چی همیشه مومن؟! آن روزها درگیر کلمه‌ی مومن بودم و مثل ناقوسی آن کلمه در ذهنم زنگ زد. مومن یعنی پایدار در راهی که انتخاب کرده. قهرمان داستان مومن است به راهش. گاهی خطا می‌رود ولی برمی‌گردد به راهی که به آن معتقد است.   همیشه مومن... ابراهیم نماد همیشه مومن است برای من. حتی در راه اثبات ایمانش، قدم‌هایی برداشته که فکر کردن به آنها، بدون درک و حس ایمانش، عجیب به نظر می‌رسد. ولی او می‌دانست به چه ایمان دارد. می‌دانست راهی که در آن است تنها و تنها خیریت برای او دارد.   مومن در زمان انتخاب دو راهی، تجزیه و تحلیل نمی‌کند. راه درست...

ادامه‌ی مطلب