نوشته‌های من

باز هم تسلیم می‌شوم.

وقتی تو لایق میشی لاجرم نعمتها وارد زندگیت میشن.

از وقتی تو زندگیم Give up کردم، راه‌ و درهایی در زندگیم باز شده که به قول استادم، اصلا فکر نمیکردم دری وجود داشته باشه. فکر می‌کردم دیواره!

اتفاق‌‌هایی افتاده تو زندگیم که گاهی احساس می‌کنم اون اتفاق‌ها اصلا شباهتی به زندگی قبل از give up کردن من نداره…

یعنی یکی دو بار تو این دوران تسلیم بودنم، موضوعی پیش اومد که احساس کردم انقدر اتفاقهای زندگیم عجیب غریب و جذابه که مثل یه خواب میمونه و میشه کمپلت از تو زندگیم برداشت و گفت خب دیگه بیدار شو به زندگی قبلیت برگرد.

و البته هر بار هم میگم حتی اگر خواب هم باشه، مهم اینه که من لایق تجربه اون لحظه‌های جذاب و اتفاق‌های شیرین بودم.

و باز هم میگم ترجیح میدم دیگه تو زندگیم در همه‌ی موضوعات تسلیم باشم.

تسلیم راهی که پیش روم قرار میگیره.

گوش به زنگ ندای قلبم.

در لحظه بشنوم چیزی رو که باید انجام بدم و البته که انجامش بدم.

تو این مدت هر جا گیر کردم یاد تسلیم شدن محضم افتادم و گفتم

خدایا اینجا هم تسلیم.

تو پیش ببرش.

و چه خوب پیش برده.

خوب نه، عالی پیش برده.

 

خدایا ممنونم برای حضور لحظه به لحظه‌ام در کمپ خوشبختی… 🤍

 

دیدگاهتان را بنویسید