نوشته‌های من

همه چیز از Give up شروع شد…

دیروز شروع کردم به تدوین یک فیلم جدید و طبق نامگذاری که تعیین کردم، یک بخشی از نام‌گذاری، تاریخ ضبط آن ویدیوست و ویس‌هایی هم که برای آن ویدیو ضبط می‌کنم، آن تاریخ را یدک می‌کشند که سرچ کردن و پیدا کردنشان راحت باشد.

بگذریم، این اصل چیزی نیست که می‌خواهم بگویم.

چیزی که اصل است، اینست که من باور نمی‌کردم آن فیلم را امسال ضبط کرده باشم.

برای من، ضبط آن فیلم و ملاقات با مشتریم در آن فیلم، خیلی زمان دوری بود.

به طور قطع فکر می‌کردم آن فیلم حداقل برای یکسال قبل است.

ولی هر چه بیشتر جستجو می‌کردم، بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که آن فیلم دقیقاً برای همین امسال است.

برای فصل بهار ۱۴۰۱.

زمان وقت دادنم به مشتری، زمانی که برایم پول را کارت به کارت کرده بود، زمانی که برای نام فولدر گذاشته بودم، همه و همه نشان از تاریخ امسال را می‌داد.

خب این چه اهمیتی دارد؟ اینکه برای امسال باشد یا سال پیش یا ده سال پیش؟

بگذارید چیز دیگری هم بگویم.

سر شب، برنامه‌ی فوتوی لپ تاپ را باز کردم و کمی عکس‌های آن را مرور کردم.

باز هم تاریخ عکس‌ها برایم عجیب بود.

یکسری از عکس‌ها حکایت از مسافرت من داشت، مسافرت را گردن می‌گرفتم ولی تاریخ مسافرت را نه!

باز هم باورم نمی‌شد که مثلاً‌ من امسال بهار به قزوین رفتم و چند روزی که کم هم نبود در خانه‌ی دوستم مهمان بودم.

امسال؟!

واقعاً امسال بود، تاریخ عکس‌ها فصل بهار را روی خودشان مُهر کرده بودند.


 

من در بهار ۱۴۰۱ بود که تسلیم شدم.

تسلیم خداوند.

البته که دوست داشتم در تمام ابعاد تسلیم مطلق باشم ولی نمی‌دانم چرا هنوز تسلیم مطلق شدن را بلد نیستم.

ولی…

ولی فصل بهار امسال یک سال دیگر بود.

مثل سالهای دیگر زندگیم.

و از بعد آن تسلیم شدن،‌ زندگی من وارد مرحله‌ی جدیدی شد که حتی من باور نمی‌کنم آن سه ماه سال هم برای همین امسال باشد.

ماه‌های بهار امسال، برای سالهای دور است.

سالهای دوری که ارتباطی با این روزهایی من ندارد.

نه اینکه بخواهم فیلم بازی کنم یا شوآف کنم یا هر چیز دیگری!

لزومی ندارد.

واقعاً تابستان و پاییز و زمستان ۱۴۰۱ من با بهارم بسیار متفاوت است.

برای همین نمی‌توانستم اتفاقهای بهار را در امسال بگنجانم!

مسافرتها، عکسها، حتی خدمات آرایشی که در آن زمان ارائه دادم!


و در آخر

کاش بتوانم تسلیم شدن مطلق را بلد شوم…

دیدگاهتان را بنویسید